در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 38

۴ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

زبان سوم شخص ـ
یوکی آروم زمزمه کرد ـ چرا داری کمکم میکنی ؟
پرستار اونجا نبود ولی یونگی یادش بود جنی چیکار کرده بود اون روز . آروم تو دلش پرستاره رو فوش بارون کرد که هیچوقت اونجا نبود .
یونگی برگشت سمت دختر ساکتی که بالاخره تصمیم گرفته بود سکوتو بشکنه ـ دلیلی نداره .
یوکی ابروهاشو داد بالا .
حتی یوکی هم میتونست بگه داشت دروغ میگفت .
همیشه پشت هر کاری یه دلیلی هست . یوکی دید یونگی دنبال داروها و این خرت و پرتاس ولی نمیتونه پیداشون کنه . به کمد اشاره کرد ـ اونجا . همشون اونجان .
یونگی یوکی رو گذاشت رو تخت و خودش رفت سمت کمد . پشت گردنشو یکم خارید و با گیجی به وسایل نگاه کرد ... ولی بالاخره یه چیزایی ورداشت و برگشت .
آروم ولی محکم گفت ـ سرجات بشین تکونم نخور . باشه ؟
یوکی سرشو تکون داد . یونگی صورت یوکیو با دستاش قاب کرد و به چپ و راست برگردوند تا زخماشو ببینه . ولش کرد و چند تا چیز برداشت .
امممم ... یوکی گرمش شده بود یا واقعا اتاق گرم شده بود ؟!
یونگی به حدی نزدیکش بود که نفسای داغش رو صورت یوکی پخش میشد .
بعد اینکه یکم پماد زد به زخمای صورتش ، روی زخمای بازو و پاهاش هم پماد زد و با باند بستشون .
یونگی ـ خب حله . فک کنم همه رو بستم .
یوکی خواست با یه تعظیم 90 درجه ازش تشکر کنه ولی چون نشسته بود ، محکم افتاد رو زمین .
زود خودشو جمع کرد و یه لبخند مسخره زد ـ اخخخ ... چیزه... ممنون .
یونگی بخاطر کیوت بازیای یوکی یه نیمچه لبخند زد و کمکش کرد بلند شه ـ کار خاصی نکردم .
یوکی ـ چیز خاصی نیس ؟! 0ـ0 کار خیییلی مهمی بود برام . شما بهم کمک کردین ...( صداشو آروم کرد ) به عوضی ژاپنی ...
یونگی ـ خودتو اینطوری صدا نکن . درست نیست . تو مشکلی نداری پس حقت نیست اینطوری صدات کنن .
حرفاش باعث میشدن یوکی آروم بگیره .
یکی از اعضای بنگتن درست جلوروش بود و بهش میگفت اون چیزی نبود که فن کلاب صداش میکردن .
یوکی لبخند زد ـ ممنون ^^ یادم میمونه .
یونگی برگشت بره ولی یهو برگشت سمت یوکی ـ اها راستی ... بیشتر بخند ... میخندی خوشگلتر میشی !
این یه خواب بود ؟! نه ؟!
حس یوکی دقیقا همین بود . یوکی حتی جرعت نمیکرد توی رویاهاش همچین چیزیو ببینه ... کاملا غیرقابل باور بود براش .
اگه لیدر فن کلاب میفهمید اینارو ...
چشای یوکی گرد شد .
یوکی یهو داد زد ـ نه . وایسا !
یونگی سوالی بهش نگاه کرد ـ چیه ؟

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 38

۱۶ لایک
۴ نظر

زبان سوم شخص ـ
یوکی آروم زمزمه کرد ـ چرا داری کمکم میکنی ؟
پرستار اونجا نبود ولی یونگی یادش بود جنی چیکار کرده بود اون روز . آروم تو دلش پرستاره رو فوش بارون کرد که هیچوقت اونجا نبود .
یونگی برگشت سمت دختر ساکتی که بالاخره تصمیم گرفته بود سکوتو بشکنه ـ دلیلی نداره .
یوکی ابروهاشو داد بالا .
حتی یوکی هم میتونست بگه داشت دروغ میگفت .
همیشه پشت هر کاری یه دلیلی هست . یوکی دید یونگی دنبال داروها و این خرت و پرتاس ولی نمیتونه پیداشون کنه . به کمد اشاره کرد ـ اونجا . همشون اونجان .
یونگی یوکی رو گذاشت رو تخت و خودش رفت سمت کمد . پشت گردنشو یکم خارید و با گیجی به وسایل نگاه کرد ... ولی بالاخره یه چیزایی ورداشت و برگشت .
آروم ولی محکم گفت ـ سرجات بشین تکونم نخور . باشه ؟
یوکی سرشو تکون داد . یونگی صورت یوکیو با دستاش قاب کرد و به چپ و راست برگردوند تا زخماشو ببینه . ولش کرد و چند تا چیز برداشت .
امممم ... یوکی گرمش شده بود یا واقعا اتاق گرم شده بود ؟!
یونگی به حدی نزدیکش بود که نفسای داغش رو صورت یوکی پخش میشد .
بعد اینکه یکم پماد زد به زخمای صورتش ، روی زخمای بازو و پاهاش هم پماد زد و با باند بستشون .
یونگی ـ خب حله . فک کنم همه رو بستم .
یوکی خواست با یه تعظیم 90 درجه ازش تشکر کنه ولی چون نشسته بود ، محکم افتاد رو زمین .
زود خودشو جمع کرد و یه لبخند مسخره زد ـ اخخخ ... چیزه... ممنون .
یونگی بخاطر کیوت بازیای یوکی یه نیمچه لبخند زد و کمکش کرد بلند شه ـ کار خاصی نکردم .
یوکی ـ چیز خاصی نیس ؟! 0ـ0 کار خیییلی مهمی بود برام . شما بهم کمک کردین ...( صداشو آروم کرد ) به عوضی ژاپنی ...
یونگی ـ خودتو اینطوری صدا نکن . درست نیست . تو مشکلی نداری پس حقت نیست اینطوری صدات کنن .
حرفاش باعث میشدن یوکی آروم بگیره .
یکی از اعضای بنگتن درست جلوروش بود و بهش میگفت اون چیزی نبود که فن کلاب صداش میکردن .
یوکی لبخند زد ـ ممنون ^^ یادم میمونه .
یونگی برگشت بره ولی یهو برگشت سمت یوکی ـ اها راستی ... بیشتر بخند ... میخندی خوشگلتر میشی !
این یه خواب بود ؟! نه ؟!
حس یوکی دقیقا همین بود . یوکی حتی جرعت نمیکرد توی رویاهاش همچین چیزیو ببینه ... کاملا غیرقابل باور بود براش .
اگه لیدر فن کلاب میفهمید اینارو ...
چشای یوکی گرد شد .
یوکی یهو داد زد ـ نه . وایسا !
یونگی سوالی بهش نگاه کرد ـ چیه ؟