در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان پارت اول

۲ نظر گزارش تخلف
Soniya mix(درخواستی میزارم)
Soniya mix(درخواستی میزارم)

بهاره
زنگ کلاس به صدا دراومد.
خانم محمودی گفت:خوب بچه ها واسه امروز کافیه هفته دیگه که اومدید سرکلاس این مبحث رو خونده باشید که حتما سوال میپرسم،صدای بچه ها دراومد ولی خانم محمودی توجه ای نکرد و از کلاس خارج شد.
همه بچه ها کیفاشون رو برداشتن و رفتن،همیشه اخرین نفری که از کلاس بیرون میومد من بودم،چون میشستم و نکته هایی که معلم نوشته بود رو یادداشت میکردم.
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون از کلاس،دوست صمیمی نداشتم که باهم برگردیم با همه بچه ها فقط در حد سلام و احوال پرسی بودم...
راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم،من بهاره شریفی هستم،اهل شیرازم و یه خواهر کوچکتر از خودم دارم،وضع مالیمون متوسط رو به پایینه،بچه ها بهم میگن که خیلی ساده و مظلومم یا به قول خودشون توسری خورم ولی من کاری بهشون ندارم و میزارم هرچی دلشون میخواد بگن،مادرم خونه دار و پدرم قماربازه یعنی بیشتر اوقات داخل خونه اس بعضی اوقات که استادا درباره ی شغل پدر و مادرم ازم سوال میپرسن درباره ی شغل پدرم میگم که شغلش ازاده،چون من رشتم طراحیه گاهی اوقات داخل هنرستان بعضی استادا این طور سوال هارو میپرسن ولی من کاملا مخالف این کار پدرم هستم به همین خاطر من و پدرم همیشه باهم مشکل داریم و رابطه خوبی نداریم...
داشتم به سمت خونه میرفتم ولی یه دلشوره و نگرانی عجیبی توی دلم افتاده بود و اصلا نمیدونستم واسه چیه و همین بود که برام خیلی عجیب بود....
تقریبا داشتم به خونه میرسیدم که توجه ام به یه ماشین شاسی بلند که تقریبا جلوی خونه امون پارک شده بود جلب شد و همین دلشوره و نگرانی ام رو بیشتر کرد..........
خوشتون اومد لایک و نظر فراموش نشه

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان پارت اول

۴ لایک
۲ نظر

بهاره
زنگ کلاس به صدا دراومد.
خانم محمودی گفت:خوب بچه ها واسه امروز کافیه هفته دیگه که اومدید سرکلاس این مبحث رو خونده باشید که حتما سوال میپرسم،صدای بچه ها دراومد ولی خانم محمودی توجه ای نکرد و از کلاس خارج شد.
همه بچه ها کیفاشون رو برداشتن و رفتن،همیشه اخرین نفری که از کلاس بیرون میومد من بودم،چون میشستم و نکته هایی که معلم نوشته بود رو یادداشت میکردم.
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون از کلاس،دوست صمیمی نداشتم که باهم برگردیم با همه بچه ها فقط در حد سلام و احوال پرسی بودم...
راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم،من بهاره شریفی هستم،اهل شیرازم و یه خواهر کوچکتر از خودم دارم،وضع مالیمون متوسط رو به پایینه،بچه ها بهم میگن که خیلی ساده و مظلومم یا به قول خودشون توسری خورم ولی من کاری بهشون ندارم و میزارم هرچی دلشون میخواد بگن،مادرم خونه دار و پدرم قماربازه یعنی بیشتر اوقات داخل خونه اس بعضی اوقات که استادا درباره ی شغل پدر و مادرم ازم سوال میپرسن درباره ی شغل پدرم میگم که شغلش ازاده،چون من رشتم طراحیه گاهی اوقات داخل هنرستان بعضی استادا این طور سوال هارو میپرسن ولی من کاملا مخالف این کار پدرم هستم به همین خاطر من و پدرم همیشه باهم مشکل داریم و رابطه خوبی نداریم...
داشتم به سمت خونه میرفتم ولی یه دلشوره و نگرانی عجیبی توی دلم افتاده بود و اصلا نمیدونستم واسه چیه و همین بود که برام خیلی عجیب بود....
تقریبا داشتم به خونه میرسیدم که توجه ام به یه ماشین شاسی بلند که تقریبا جلوی خونه امون پارک شده بود جلب شد و همین دلشوره و نگرانی ام رو بیشتر کرد..........
خوشتون اومد لایک و نظر فراموش نشه