داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۸
*یاکی عقب رفت و روی پاهاش کمی پایین اومد تا قدش با ناکا هماهنگ بشه و صورتش، جلوی صورت ناکا بیاد، بعد پیشونیشو روی پیشونیه ناکا گذاشت و دست ناکا رو توی دستهاش گرفت و چشمهاشو برای لحظه ای بست و گفت: منم نمیخوام فراموششون کنی،
…اونا دوستهای منم بودن، منم دلم براشون تنگ میشه،... ولی ازت میخوام به جای اینکه به گذشته بچسبی، به روبروت نگاه کنی
به من ، به خودت و...
…*ناکا سرش رو عقب برد و دستشو روی دهان یاکی گذاشت: همین کسی که روبروم ایستاده منو به این زندگی وصل میکنه،
…من هم جز تو خانواده ای ندارم...برای همیشه کنارم میمونی؟!
…*یاکی دست ناکا رو از روی لبهاش پایین اورد و توی دستش گرفت و انگشتهای ناکا رو بوسیدو گفت: البته،... تو تنها ستاره ٔ زندگیه منی، بانوی زیبای من، شاهزاده خانم رویاهام،
...*یاکی لحظه ای مکث کرد: بانوی من، این بنده ٔ خطاکارتونو میبخشین که خاطر شما رو آزرده کرد؟
…* ناکا دستهاشو دور گردن یاکی حلقه کرد و گفت: عاشقتم
- y- بخشیدیم؟!
-n-نبخشیدم...
* یاکی با ناراحتی چشمهاشو بست،
…که ناکا ادامه داد:...چون فکر کردی ، کاری کردی که نیاز به بخشیدن من داری،… تو اگه منو بُکشی هم دوست دارم،…هرگز از دستت ناراحت نمیشم،
…* یاکی از این حرف ناکا، لبخند روی لبهاش نشست و نفس راحتی کشید، و چشمهاشو باز کرد،
...ناکا سرش رو روی شانه یاکی گذاشت و گفت: باهم تا ابد
*یاکی هم تکرار کرد: باهم تا ابد
ادامه نظرات
نظرات (۶)