در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۸

۶ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*یاکی عقب رفت و روی پاهاش کمی پایین اومد تا قدش با ناکا هماهنگ بشه و صورتش، جلوی صورت ناکا بیاد، بعد پیشونیشو روی پیشونیه ناکا گذاشت و دست ناکا رو توی دستهاش گرفت و چشمهاشو برای لحظه ای بست و گفت: منم نمیخوام فراموششون کنی، 
…اونا دوستهای منم بودن، منم دلم براشون تنگ میشه،... ولی ازت میخوام به جای اینکه به گذشته بچسبی، به روبروت نگاه کنی 
به من ، به خودت و... 
…*ناکا سرش رو عقب برد و دستشو روی دهان یاکی گذاشت: همین کسی که روبروم ایستاده منو به این زندگی وصل میکنه، 
…من هم جز تو خانواده ای ندارم...برای همیشه کنارم میمونی؟! 
…*یاکی دست ناکا رو از روی لبهاش پایین اورد و توی دستش گرفت و انگشتهای ناکا رو بوسیدو گفت: البته،... تو تنها ستاره ٔ زندگیه منی، بانوی زیبای من، شاهزاده خانم رویاهام، 
...*یاکی لحظه ای مکث کرد: بانوی من، این بنده ٔ خطاکارتونو میبخشین که خاطر شما رو آزرده کرد؟ 
…* ناکا دستهاشو دور گردن یاکی حلقه کرد و گفت: عاشقتم 
- y- بخشیدیم؟! 
-n-نبخشیدم... 
* یاکی با ناراحتی چشمهاشو بست، 
…که ناکا ادامه داد:...چون فکر کردی ، کاری کردی که نیاز به بخشیدن من داری،… تو اگه منو بُکشی هم دوست دارم،…هرگز از دستت ناراحت نمیشم، 
…* یاکی از این حرف ناکا، لبخند روی لبهاش نشست و نفس راحتی کشید، و چشمهاشو باز کرد،
...ناکا سرش رو روی شانه یاکی گذاشت و گفت: باهم تا ابد 
*یاکی هم تکرار کرد: باهم تا ابد 
ادامه نظرات

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۸

۱۹ لایک
۶ نظر

*یاکی عقب رفت و روی پاهاش کمی پایین اومد تا قدش با ناکا هماهنگ بشه و صورتش، جلوی صورت ناکا بیاد، بعد پیشونیشو روی پیشونیه ناکا گذاشت و دست ناکا رو توی دستهاش گرفت و چشمهاشو برای لحظه ای بست و گفت: منم نمیخوام فراموششون کنی، 
…اونا دوستهای منم بودن، منم دلم براشون تنگ میشه،... ولی ازت میخوام به جای اینکه به گذشته بچسبی، به روبروت نگاه کنی 
به من ، به خودت و... 
…*ناکا سرش رو عقب برد و دستشو روی دهان یاکی گذاشت: همین کسی که روبروم ایستاده منو به این زندگی وصل میکنه، 
…من هم جز تو خانواده ای ندارم...برای همیشه کنارم میمونی؟! 
…*یاکی دست ناکا رو از روی لبهاش پایین اورد و توی دستش گرفت و انگشتهای ناکا رو بوسیدو گفت: البته،... تو تنها ستاره ٔ زندگیه منی، بانوی زیبای من، شاهزاده خانم رویاهام، 
...*یاکی لحظه ای مکث کرد: بانوی من، این بنده ٔ خطاکارتونو میبخشین که خاطر شما رو آزرده کرد؟ 
…* ناکا دستهاشو دور گردن یاکی حلقه کرد و گفت: عاشقتم 
- y- بخشیدیم؟! 
-n-نبخشیدم... 
* یاکی با ناراحتی چشمهاشو بست، 
…که ناکا ادامه داد:...چون فکر کردی ، کاری کردی که نیاز به بخشیدن من داری،… تو اگه منو بُکشی هم دوست دارم،…هرگز از دستت ناراحت نمیشم، 
…* یاکی از این حرف ناکا، لبخند روی لبهاش نشست و نفس راحتی کشید، و چشمهاشو باز کرد،
...ناکا سرش رو روی شانه یاکی گذاشت و گفت: باهم تا ابد 
*یاکی هم تکرار کرد: باهم تا ابد 
ادامه نظرات