در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۷۰

۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
دودی سیاه رنگ اطراف رای رو پوشوند، و در میان اون دود غلیظ روباهی با بالهای سفید ظاهر شد،
دستمو دراز کردم تا بهش دست بزنم،
ولی بهم غرش کرد، و دندونهاشو بهم نشون داد، و عقب رفت،
با دلخوری گفتم: رای چیشده؟! منم ناکا!
*برای لحظه ای توی چشمهام نگاه کرد، و سرشو پایین گرفت!
بهش نزدیک شدم و گفتم: میتونی حرف بزنی؟!
*سرشو بالا گرفت و گفت: آره، شکلم عوض شده، لال که نشدم
-n- پس چرا نشناختیم؟!
-r-میبخشی، وقتی تو این حالتم عادت ندارم ، آدمی کنارم باشه!
-n- بالهات خیلی قشنگن!...میتونم بهشون دست بزنم
-r- نه، لطفا این کارو نکن، این حالت من اصلا اهلی نیست، کنترلش برای خودم هم سخته
-n- فکر کنم، همینقدر کافی باشه، لطفا برگرد حالت انسانیت!
-r- علاقه ای به اینکار ندارم، اونطوری هیچی تنم‌ نیست، اما الان کمتر سردم میشه
*بعد گوشه ای رفت و نشست و‌ پوزه اش‌ رو روی دستهاش گذاشت...
-n- داری چیکار میکنی؟!...مگه نمیخواستی از نیروت بهم بدی؟!
-r- گرسنمه، اگه چیزی نخورم نمیتونم نیرویی بهت بدم
-n- آ...آه، خب منم گرسنمه، بیا برگردیم خونه سریع یه غذا درست میکنم‌ بخوریم.
-r- تو میخوای بری برو، ولی من گوشت تازه لازم دارم
-n- منظورت آدمیزاده؟!!...اما اینجا که کسی جز منو تو نیست!
-r- همیشه یه آدم فضول پیدا میشه که برای شهرت، بخواد یه روباه بالدار ،شکار کنه!
*بعد سرشو ازم برگردوند، و رو به دیوار کرد،
باعصبانیت گفتم: حالا من چیکار باید کنم؟!
- r- خیلی سروصدا میکنی ، خب ، برو یه گوشه ای بخواب
-n- رای، اگه کسی نیاد، چی؟!
-r- اونقدر اینجا منتظر میمونیم ، تا بیاد.
*رفتم و کناری نشستم،
نمیدونستم، چیکار باید کنم، اون میخواست یه آدم‌ شکار کنه،
اما چطور میتونستم کنار وایسم و خورده شدن یه نفرو نگاه‌ کنم؟!...
ادامه دارد

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۷۰

۱۱ لایک
۴ نظر

جنبه داری بخون
دودی سیاه رنگ اطراف رای رو پوشوند، و در میان اون دود غلیظ روباهی با بالهای سفید ظاهر شد،
دستمو دراز کردم تا بهش دست بزنم،
ولی بهم غرش کرد، و دندونهاشو بهم نشون داد، و عقب رفت،
با دلخوری گفتم: رای چیشده؟! منم ناکا!
*برای لحظه ای توی چشمهام نگاه کرد، و سرشو پایین گرفت!
بهش نزدیک شدم و گفتم: میتونی حرف بزنی؟!
*سرشو بالا گرفت و گفت: آره، شکلم عوض شده، لال که نشدم
-n- پس چرا نشناختیم؟!
-r-میبخشی، وقتی تو این حالتم عادت ندارم ، آدمی کنارم باشه!
-n- بالهات خیلی قشنگن!...میتونم بهشون دست بزنم
-r- نه، لطفا این کارو نکن، این حالت من اصلا اهلی نیست، کنترلش برای خودم هم سخته
-n- فکر کنم، همینقدر کافی باشه، لطفا برگرد حالت انسانیت!
-r- علاقه ای به اینکار ندارم، اونطوری هیچی تنم‌ نیست، اما الان کمتر سردم میشه
*بعد گوشه ای رفت و نشست و‌ پوزه اش‌ رو روی دستهاش گذاشت...
-n- داری چیکار میکنی؟!...مگه نمیخواستی از نیروت بهم بدی؟!
-r- گرسنمه، اگه چیزی نخورم نمیتونم نیرویی بهت بدم
-n- آ...آه، خب منم گرسنمه، بیا برگردیم خونه سریع یه غذا درست میکنم‌ بخوریم.
-r- تو میخوای بری برو، ولی من گوشت تازه لازم دارم
-n- منظورت آدمیزاده؟!!...اما اینجا که کسی جز منو تو نیست!
-r- همیشه یه آدم فضول پیدا میشه که برای شهرت، بخواد یه روباه بالدار ،شکار کنه!
*بعد سرشو ازم برگردوند، و رو به دیوار کرد،
باعصبانیت گفتم: حالا من چیکار باید کنم؟!
- r- خیلی سروصدا میکنی ، خب ، برو یه گوشه ای بخواب
-n- رای، اگه کسی نیاد، چی؟!
-r- اونقدر اینجا منتظر میمونیم ، تا بیاد.
*رفتم و کناری نشستم،
نمیدونستم، چیکار باید کنم، اون میخواست یه آدم‌ شکار کنه،
اما چطور میتونستم کنار وایسم و خورده شدن یه نفرو نگاه‌ کنم؟!...
ادامه دارد