در حال بارگذاری ویدیو ...

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 29

۲۰ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

جین جلوی قفسه ی حبوبات وایساد .نامجون هم پشتش وایساده بود .
جین ــ جــــون ... واسه شام چی میخوای ؟....... نامجون ؟
سرشو برگردوند سمت نامجون . نامجون سرش تو گوشیش بود و تند تند تایپ میکرد .
جین یه قدم جلوتر رفت ــ جــون ... شام چی میخوای ؟
نامجون بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت ــ فک نکنم بتونم برسونم واسه شام . کار ضروری پیش اومده برام .
جین ــ هوم .. باشه .
اینو گفت ، سبدو ورداشت و راه افتاد . از دست نامجون عصبانی نبود . شغل همسرشو درک میکرد . ولی خب بعضی وقتا که نامجون یهو میرفت ، باعث میشد خیلی ناراحت بشه . فقط بعضی وقتا ، جین دلش میخواست خودخواه بشه و نامجونو نگه داره .
جلوتر که رفت چشمش خورد به غذای مخصوص باردار ها . یهو رفت تو فکر . الان دو سال از زمان ازدواجشون میگزره . نامجون بهترین همسر دنیاس . عاشق جینه . اما تا حالا درمورد بچه دار شدن باهم حرف نزدن . شاید اگه چند تا فسقلی ناز تو خونشون داشتن ، مواقعی که نامجون نبود ، جین انقد احساس تنهایی نمیکرد .
صدای نامجون جینو از فکر دراورد ــ وای خدا ! یه ساعته دنبالت میگردم .
جین قیافشو ناراحت کرد ــ چرا ؟ مگه اصلا برات مهمم ؟ گوشیت فعلا مهم تره .
نامجون ــ از دستم ناراحتی ؟؟ ..... ناراحت نباشی جینی :(
جین ادای فک کردنو دراورد اما نامجون سریع لباشو بوسید .
نامجون ــ دیگه عصبانیی نیستی ٰ^^
جین با مشت زد به بازوی نامجون ــ بی مزه لوس .
بعد اینکه خریدشون تموم شد ، نامجون پولشو حساب کرد و از مغازه اومدن بیرون . موقعی که سمت ماشین میرفتن نامجون ، جین تو فکر رفته بود . از روز اول عاشق بچه بود . دوسش داشت .. ولی نامجون چطور ؟
جین ــ نامجونااا
نامجون ــ هوم ؟ چیه ؟
جین ــ امممم . میخواستم بپرسم ...
یهو صدای گوشی نامجون بلند شد و حرف جین نصفه موند .
نامجون گوشیو جواب داد . جین ته دلش شک داشت که اینو بپرسه یا نه . بیخیالش شد و ماشینو باز کرد و نشست .
نامجون جینو رسوند خونه و خودش سریع رفت استودیو . سرش خیلی شلوغ بود .

نظرات (۲۰)

Loading...

توضیحات

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 29

۱۶ لایک
۲۰ نظر

جین جلوی قفسه ی حبوبات وایساد .نامجون هم پشتش وایساده بود .
جین ــ جــــون ... واسه شام چی میخوای ؟....... نامجون ؟
سرشو برگردوند سمت نامجون . نامجون سرش تو گوشیش بود و تند تند تایپ میکرد .
جین یه قدم جلوتر رفت ــ جــون ... شام چی میخوای ؟
نامجون بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت ــ فک نکنم بتونم برسونم واسه شام . کار ضروری پیش اومده برام .
جین ــ هوم .. باشه .
اینو گفت ، سبدو ورداشت و راه افتاد . از دست نامجون عصبانی نبود . شغل همسرشو درک میکرد . ولی خب بعضی وقتا که نامجون یهو میرفت ، باعث میشد خیلی ناراحت بشه . فقط بعضی وقتا ، جین دلش میخواست خودخواه بشه و نامجونو نگه داره .
جلوتر که رفت چشمش خورد به غذای مخصوص باردار ها . یهو رفت تو فکر . الان دو سال از زمان ازدواجشون میگزره . نامجون بهترین همسر دنیاس . عاشق جینه . اما تا حالا درمورد بچه دار شدن باهم حرف نزدن . شاید اگه چند تا فسقلی ناز تو خونشون داشتن ، مواقعی که نامجون نبود ، جین انقد احساس تنهایی نمیکرد .
صدای نامجون جینو از فکر دراورد ــ وای خدا ! یه ساعته دنبالت میگردم .
جین قیافشو ناراحت کرد ــ چرا ؟ مگه اصلا برات مهمم ؟ گوشیت فعلا مهم تره .
نامجون ــ از دستم ناراحتی ؟؟ ..... ناراحت نباشی جینی :(
جین ادای فک کردنو دراورد اما نامجون سریع لباشو بوسید .
نامجون ــ دیگه عصبانیی نیستی ٰ^^
جین با مشت زد به بازوی نامجون ــ بی مزه لوس .
بعد اینکه خریدشون تموم شد ، نامجون پولشو حساب کرد و از مغازه اومدن بیرون . موقعی که سمت ماشین میرفتن نامجون ، جین تو فکر رفته بود . از روز اول عاشق بچه بود . دوسش داشت .. ولی نامجون چطور ؟
جین ــ نامجونااا
نامجون ــ هوم ؟ چیه ؟
جین ــ امممم . میخواستم بپرسم ...
یهو صدای گوشی نامجون بلند شد و حرف جین نصفه موند .
نامجون گوشیو جواب داد . جین ته دلش شک داشت که اینو بپرسه یا نه . بیخیالش شد و ماشینو باز کرد و نشست .
نامجون جینو رسوند خونه و خودش سریع رفت استودیو . سرش خیلی شلوغ بود .