در حال بارگذاری ویدیو ...

متن خیلی زیبا

۱۶۰ نظر گزارش تخلف
Aisa
Aisa

عاقد گفت عروس خانوم وکیلم؟
گفتند عروس رفته گل بچینه. دوباره پرسید وکیلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بیاره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وکیلم؟

عروس رفته...
عروس رفته بود.

پچ پچ افتاد بین مهمانها. شیرین سیزده سالش بود؛ وراج و پر هیجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خندید. هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى کردند. پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غیرتى بود و گفته بود پرده بکشند دور عروس.

شیرین هم از شلوغى استفاده کرده بود و چهاردست و پا از زیر پاى خاله خانبانجى ها که داشتند قند مى سابیدند، زده بود به چاک.
مهمانى بهم ریخت. هر کس از یک طرف دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى کوچه.
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا کردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بیرون. کمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وکیلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یک نیشگون ریز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه. زن ها کل کشیدند و مردها بهم تبریک گفتند. کمال زیر لب غرید که آدمت مى کنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شکسته.

فرداى عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا کردند. کمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شکسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض کردند. کمال گفت چه معنى دارد که اسم زن آدم شیرینى و شکلات باشد.
شیرین شد زهره.
زهره تمرین کرد یواش حرف بزند. کمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى که دهانت تکان نخورد. طورى هم راه برو که دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نکن، فقط خیره به پایین یا روبرو.

زهره شد یک آدم آهنى تمام و عیار. فامیل ها گفتند این زهره یک مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. کمال نگران شد. زهره را بردند دکتر. دکتر گفت یک اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یک مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستریش که کردند، کمال طلاقش داد.

خواهرها گفتند دلت نگیره برادر!
زهره قسمتت نبود. برایت یک دختر چهارده ساله پسندیده ایم به نام شربت.

#بریده_ای_ازکتاب_من_یک_زنم

نظرات (۱۶۰)

Loading...

توضیحات

متن خیلی زیبا

۳۷ لایک
۱۶۰ نظر

عاقد گفت عروس خانوم وکیلم؟
گفتند عروس رفته گل بچینه. دوباره پرسید وکیلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بیاره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وکیلم؟

عروس رفته...
عروس رفته بود.

پچ پچ افتاد بین مهمانها. شیرین سیزده سالش بود؛ وراج و پر هیجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خندید. هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى کردند. پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غیرتى بود و گفته بود پرده بکشند دور عروس.

شیرین هم از شلوغى استفاده کرده بود و چهاردست و پا از زیر پاى خاله خانبانجى ها که داشتند قند مى سابیدند، زده بود به چاک.
مهمانى بهم ریخت. هر کس از یک طرف دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى کوچه.
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا کردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بیرون. کمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وکیلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یک نیشگون ریز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه. زن ها کل کشیدند و مردها بهم تبریک گفتند. کمال زیر لب غرید که آدمت مى کنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شکسته.

فرداى عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا کردند. کمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شکسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض کردند. کمال گفت چه معنى دارد که اسم زن آدم شیرینى و شکلات باشد.
شیرین شد زهره.
زهره تمرین کرد یواش حرف بزند. کمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى که دهانت تکان نخورد. طورى هم راه برو که دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نکن، فقط خیره به پایین یا روبرو.

زهره شد یک آدم آهنى تمام و عیار. فامیل ها گفتند این زهره یک مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. کمال نگران شد. زهره را بردند دکتر. دکتر گفت یک اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یک مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستریش که کردند، کمال طلاقش داد.

خواهرها گفتند دلت نگیره برادر!
زهره قسمتت نبود. برایت یک دختر چهارده ساله پسندیده ایم به نام شربت.

#بریده_ای_ازکتاب_من_یک_زنم