در حال بارگذاری ویدیو ...

خاطره

۱۳ نظر
گزارش تخلف
✘amir raya✘ نه آسم نه پاسم  یه  پسر   با کلاسم✘
✘amir raya✘ نه آسم نه پاسم یه پسر با کلاسم✘

چند روزه به یاد کلاس کنکورمون افتادم.یاد تموم شرارت ها و شیطنتامون
یاد وقتی که رو ماشین استاد دیفرانسیلمون چون خیلی کثیف شده بود نوشتم :استاد منو بشور!!!
یاد اون روزایی که مجبور بودیم 7 صبح اموزشگاه باشیم و هوا هنوز روشن نشده بود و ما مدام به مدیرمون میگفتیم:خانم متقی هنوز بچه گربه ها از خواب پانشدن که ما پا شدیم اومدیم کلاس
یاد شعری که موقع امتحانا رو تخته نوشته بودم :ز خر خوانان عالم هر که را دیدم غمی دارد/دلو رو کن به دانشگاه ازاد که ان هم عالمی دارد
یاد اقای مهندس(پسر خانم متقی)که هر وقت کلاس مشاوره میذاشت ما از کلاس میرفتیم بیرون که روش کم بشه
یاد روزی که بهمون نایلون های گاج و دادن برای تبلیغات اموزشگاه.قرار بود با اون نایلونا تو حیاط رژه بریم تا فیلم بگیرن.منم نایلون رو پر از هوا کرده بودم و زده بودم زیر بغلم و تو حیاط میدوییدم
یاد داستان های استاد فیزیک.برای اینکه فرمول ها یادمون بمونه برای هر فرمول و کشف هر دانشمندی یه داستان درست کرده بود.وای ریسه میرفتیم از خنده.
چه قد از استاد عربی بدمون میامدیادش بخیر جلسه اخر یه دعوای اساسی راه انداختیم.من خیلی دوست داشتنی و مهربونماما وقتی عصبی میشم دیگه هیچکس جلومو نمیتونه بگیرهون روز هرچی که از دهنم در اومد بار استاد عربی کردم.والا قد بز به ما عربی یاد نداد.
وای استاد ادبیاتمون خیلی کوچولو موچولو بود.ولی واقعا استاد بود.با اینکه ادبیات ۸۸ به شدت سخت بود ولی همه ی ما بالاترین درصدمون ادبیات بود.
استاد زبان هم عالی بود.خیلی چاق بود و عاشق کله پاچه
استاد دین و زندگیمون از همه توپ تر بود.چون خیلی خشک مذهبی بود اصلا به ما نگاه نمیکرد.به جای اینکه رو به بچه ها درس بده 90 درجه میچرخید دقیقا رو به دیوار درس میداد که نکنه خدای نکرده با دختر چشم تو چشم بشه

نظرات (۱۳)

Loading...

توضیحات

خاطره

۱۶ لایک
۱۳ نظر

چند روزه به یاد کلاس کنکورمون افتادم.یاد تموم شرارت ها و شیطنتامون
یاد وقتی که رو ماشین استاد دیفرانسیلمون چون خیلی کثیف شده بود نوشتم :استاد منو بشور!!!
یاد اون روزایی که مجبور بودیم 7 صبح اموزشگاه باشیم و هوا هنوز روشن نشده بود و ما مدام به مدیرمون میگفتیم:خانم متقی هنوز بچه گربه ها از خواب پانشدن که ما پا شدیم اومدیم کلاس
یاد شعری که موقع امتحانا رو تخته نوشته بودم :ز خر خوانان عالم هر که را دیدم غمی دارد/دلو رو کن به دانشگاه ازاد که ان هم عالمی دارد
یاد اقای مهندس(پسر خانم متقی)که هر وقت کلاس مشاوره میذاشت ما از کلاس میرفتیم بیرون که روش کم بشه
یاد روزی که بهمون نایلون های گاج و دادن برای تبلیغات اموزشگاه.قرار بود با اون نایلونا تو حیاط رژه بریم تا فیلم بگیرن.منم نایلون رو پر از هوا کرده بودم و زده بودم زیر بغلم و تو حیاط میدوییدم
یاد داستان های استاد فیزیک.برای اینکه فرمول ها یادمون بمونه برای هر فرمول و کشف هر دانشمندی یه داستان درست کرده بود.وای ریسه میرفتیم از خنده.
چه قد از استاد عربی بدمون میامدیادش بخیر جلسه اخر یه دعوای اساسی راه انداختیم.من خیلی دوست داشتنی و مهربونماما وقتی عصبی میشم دیگه هیچکس جلومو نمیتونه بگیرهون روز هرچی که از دهنم در اومد بار استاد عربی کردم.والا قد بز به ما عربی یاد نداد.
وای استاد ادبیاتمون خیلی کوچولو موچولو بود.ولی واقعا استاد بود.با اینکه ادبیات ۸۸ به شدت سخت بود ولی همه ی ما بالاترین درصدمون ادبیات بود.
استاد زبان هم عالی بود.خیلی چاق بود و عاشق کله پاچه
استاد دین و زندگیمون از همه توپ تر بود.چون خیلی خشک مذهبی بود اصلا به ما نگاه نمیکرد.به جای اینکه رو به بچه ها درس بده 90 درجه میچرخید دقیقا رو به دیوار درس میداد که نکنه خدای نکرده با دختر چشم تو چشم بشه