در حال بارگذاری ویدیو ...

تحفه عشق 2 پارت 31

۴ نظر
گزارش تخلف
دنیا
دنیا

ازاد بالاخره بعد 2 روز تونست خودش رو پیدا کنه و باماهیرا رو برو بشه .دو روز بود که حال خیلی بدی داشت و نرفته بود بیمارستان میدونست که الان دوباره باید کلی منت کشی بکنه از ماهیرا اما اون حاظر بود بار ها و بارها منت ماهیرا رو بکشه ولی ای کاش این اتفاق برای ماهیرا نمی افتاد .هیچ جوره تو کتش نمی رفت و نمی تونست این رو درک کنه که اماد چقدر میتونه پست باشی .توی ماشین تموم فکر و ذکرش پیش اتفاق پیش اومده بود .برای لحظه ای ذهنش پرکشید سمت چندین سال پیش .به یاد اورد روزی رو که تو اتاق ماهیرا نشست و به عشقش به ماهیرا اعتراف کرد اون روز ماهیرا هنوز نامزد اماد بود و جون اماد به ماهیرا بسته بود .اما اون اماد رو از ماهیرا جدا کرد و باعث شد اماد از عمارت بره و حالا اون برگشته بود و سعی در انتقام داشت و میخواست انتقام بدی رو از اون و ماهیرا بگیره اما ازاد خوب میدونست که ماهیرا توان جنگیدن نداره و اون رو باید از این میدون پر از مین دور نگه داره .
***
پایگاه جنگی- لداخ
مریم بعد 2 روز استراحت حالش خوب شد و لباسش رو پوشید و اومد تومحوطه پایگاه .فاطما کنار اتیش نشسته بود و مشغول گرم کردن خودش بود .مریم اروم اومد و کنارش نشست .فاطما لبخندی تحویل مریم داد و گفت سرت درد داره هنوز ؟
-نه حالم خوبه
-مریم ما فقط 2 روز وقت داریم باید هرچه سریعتر کار رو تموم کنیم
-امروز روز معرفیه به نظر من به رییس پایگاه بگیم
-هرچه سریعتر باید برگردیم بهوپال مطمئنم تا حالا فهمیدن که ایران نرفتیم
-امیدوارم که پیدامون نکنند
-امیدوارم
همون لحظه یکی اومد و کنار مریم و فاطما نشست .فاطما با تعجب و عصبانیت گفت فکر نکنم اجازه داده باشم بشینید
پسر باشیطنتی گفت :اما دلم خواست بشینم
فاطما بلند شد و با عصبانیت گفت اما دله من نمی خواد پاشو مریم
مریم که فهمیده بود یه چیزی این وسط هست و دلشم یکم تفریح میخواست شونه ای بالا انداخت و گفت تو میتونی بری ولی من هستم و جایی نمیرم
فاطما شالش رو جلو کشید و گفت اوف مریم اوف

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

تحفه عشق 2 پارت 31

۷ لایک
۴ نظر

ازاد بالاخره بعد 2 روز تونست خودش رو پیدا کنه و باماهیرا رو برو بشه .دو روز بود که حال خیلی بدی داشت و نرفته بود بیمارستان میدونست که الان دوباره باید کلی منت کشی بکنه از ماهیرا اما اون حاظر بود بار ها و بارها منت ماهیرا رو بکشه ولی ای کاش این اتفاق برای ماهیرا نمی افتاد .هیچ جوره تو کتش نمی رفت و نمی تونست این رو درک کنه که اماد چقدر میتونه پست باشی .توی ماشین تموم فکر و ذکرش پیش اتفاق پیش اومده بود .برای لحظه ای ذهنش پرکشید سمت چندین سال پیش .به یاد اورد روزی رو که تو اتاق ماهیرا نشست و به عشقش به ماهیرا اعتراف کرد اون روز ماهیرا هنوز نامزد اماد بود و جون اماد به ماهیرا بسته بود .اما اون اماد رو از ماهیرا جدا کرد و باعث شد اماد از عمارت بره و حالا اون برگشته بود و سعی در انتقام داشت و میخواست انتقام بدی رو از اون و ماهیرا بگیره اما ازاد خوب میدونست که ماهیرا توان جنگیدن نداره و اون رو باید از این میدون پر از مین دور نگه داره .
***
پایگاه جنگی- لداخ
مریم بعد 2 روز استراحت حالش خوب شد و لباسش رو پوشید و اومد تومحوطه پایگاه .فاطما کنار اتیش نشسته بود و مشغول گرم کردن خودش بود .مریم اروم اومد و کنارش نشست .فاطما لبخندی تحویل مریم داد و گفت سرت درد داره هنوز ؟
-نه حالم خوبه
-مریم ما فقط 2 روز وقت داریم باید هرچه سریعتر کار رو تموم کنیم
-امروز روز معرفیه به نظر من به رییس پایگاه بگیم
-هرچه سریعتر باید برگردیم بهوپال مطمئنم تا حالا فهمیدن که ایران نرفتیم
-امیدوارم که پیدامون نکنند
-امیدوارم
همون لحظه یکی اومد و کنار مریم و فاطما نشست .فاطما با تعجب و عصبانیت گفت فکر نکنم اجازه داده باشم بشینید
پسر باشیطنتی گفت :اما دلم خواست بشینم
فاطما بلند شد و با عصبانیت گفت اما دله من نمی خواد پاشو مریم
مریم که فهمیده بود یه چیزی این وسط هست و دلشم یکم تفریح میخواست شونه ای بالا انداخت و گفت تو میتونی بری ولی من هستم و جایی نمیرم
فاطما شالش رو جلو کشید و گفت اوف مریم اوف