داستان خول و چل بازی های عاشقانه قسمت اول
قسمت1
لیوای:
*دستام توی جیب سوییشرتم بود و توی خیابون قدم میزدم*
توکا:
داشتم با ساکورا حرف میزدم که به یه نفر خوردم.....آخ
حواست کجاست
لیوای:
*نگات کردم*خب تو میرفتی کنار،الانم که چیزی نشده *دوباره راهمو ادامه دادم*
توکا:
برگشتم و نگات کردم.....چیش چقدر پورو
ادامه داستان در نظرات
نظرات (۳)