یک قدم تا بهشت - برداشت هشتم
سفره را که پهن میکردم پر از موریانه میشد
شبها امنیت نداشتیم
در این روستا غریب بودم
سفره را که پهن میکردم پر از موریانه میشد
شبها امنیت نداشتیم
در این روستا غریب بودم
نظرات