در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۷

۲ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
به انگشتر توی انگشتم نگاه کردم و گفتم: به عنوان هدیه تولدم نگهش میدارم،
*ساکورا لبخندی زد و گفت: من دیگه باید برم،
موفق باشی،
* دستشو بالا اورد و میان توده ای از شکوفه در حال چرخش ناپدید شد،
برای یه لحظه از اینکه مانع رفتنش نشدم، دلم گرفت،
رفتم، و روی تخت نشستم، که به نظرم صدای حرف زدن از پایین شنیدم، پاورچین پاورچین،
از پله ها پایین اومدم، اما با دیدن دِن سریع جلو دویدم و بغلش گرفتم
-n- احمق، خیلی دیر کردی!
- d- پیدا کردن کیجا ، طول کشید!
*البته اگه هاجیمه یکم کمکم میداد اینهمه وقت نمیبُرد!
*از دن فاصله گرفتم و رو به دِن گفتم: خب چیشد؟
*دِن میخواست حرف بزنه که در باز شد و کیجا داخل اومد و روی مبل لَم داد ،
بعد پاشو روی پاش انداخت و در حالیکه به من نگاه میکرد گفت: صبح بخیر... چراهمینطور اونجا وایسادی؟!...نکنه از تصمیمت منصرف شدی؟!
*صورتمو به هاجیمه کردم و بهش نزدیک شدم و گفتم: منم میخوام مثل یه دخترجوون شاد زندگی کنم،
و در آرامش باشم، اما به رای قول دادم... پس نمیخوام مثل کسایی که بهم قول های زیادی دادن اما بهش عمل نکردن،باشم...
هاجیمه تو، تمام این مدت از رای کینه به دل گرفتی، اما اون روز «رای» غرورشو زیر پا گذاشت و ازت درخواست کمک کرد،
حالا میفهمم چرا اینقدر اومدنت طول کشید،
اما... من رای رو میشناسم، مطمئنم همچین کاری نکرده،
تو اون لحظه اونجا نبودی ، پس نمیتونی «رای »رو مقصر بدونی!
دوباره ازت خواهش میکنم، لطفا کمکم کن؛
*هاجیمه سرشو پایین انداخت و گفت : متاسفم ناکا،
بهتره با کیجا بری، من بیشتر ازین چیزی ندارم که بهت یاد بدم
*بعد رو به کیجا گفت: خوب ازش مراقبت کن!
*و سمت در رفت و ادامه داد: دِن تو میخوای بری یا بمونی؟
* دِن به من نگاه کرد و بعد رو به هاجیمه گفت: من قبلا که گفتم هر جا نا کا بره منم همراهش میرم
*هاجیمه نفس عمیقی کشید و از در بیرون رفت،
کیجا سمت من اومد و گفت: من دوتا بلیط هواپیما گرفتم،
و روبه دِن گفت: پیش هاجیمه بمون،نمیخوام توی این خونه تنها باشه،
اگه بهت احتیاجی بود خبرت میکنم،
*دِن دست منو گرفت و گفت: نظر تو‌ چیه ناکا؟
*سرمو بالا گرفتم و به دِن نگاه کردم و گفتم: به نظر منم بهتره کنار هاجیمه بمونی!
ادامه دارد

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۷

۱۵ لایک
۲ نظر

جنبه داری بخون
به انگشتر توی انگشتم نگاه کردم و گفتم: به عنوان هدیه تولدم نگهش میدارم،
*ساکورا لبخندی زد و گفت: من دیگه باید برم،
موفق باشی،
* دستشو بالا اورد و میان توده ای از شکوفه در حال چرخش ناپدید شد،
برای یه لحظه از اینکه مانع رفتنش نشدم، دلم گرفت،
رفتم، و روی تخت نشستم، که به نظرم صدای حرف زدن از پایین شنیدم، پاورچین پاورچین،
از پله ها پایین اومدم، اما با دیدن دِن سریع جلو دویدم و بغلش گرفتم
-n- احمق، خیلی دیر کردی!
- d- پیدا کردن کیجا ، طول کشید!
*البته اگه هاجیمه یکم کمکم میداد اینهمه وقت نمیبُرد!
*از دن فاصله گرفتم و رو به دِن گفتم: خب چیشد؟
*دِن میخواست حرف بزنه که در باز شد و کیجا داخل اومد و روی مبل لَم داد ،
بعد پاشو روی پاش انداخت و در حالیکه به من نگاه میکرد گفت: صبح بخیر... چراهمینطور اونجا وایسادی؟!...نکنه از تصمیمت منصرف شدی؟!
*صورتمو به هاجیمه کردم و بهش نزدیک شدم و گفتم: منم میخوام مثل یه دخترجوون شاد زندگی کنم،
و در آرامش باشم، اما به رای قول دادم... پس نمیخوام مثل کسایی که بهم قول های زیادی دادن اما بهش عمل نکردن،باشم...
هاجیمه تو، تمام این مدت از رای کینه به دل گرفتی، اما اون روز «رای» غرورشو زیر پا گذاشت و ازت درخواست کمک کرد،
حالا میفهمم چرا اینقدر اومدنت طول کشید،
اما... من رای رو میشناسم، مطمئنم همچین کاری نکرده،
تو اون لحظه اونجا نبودی ، پس نمیتونی «رای »رو مقصر بدونی!
دوباره ازت خواهش میکنم، لطفا کمکم کن؛
*هاجیمه سرشو پایین انداخت و گفت : متاسفم ناکا،
بهتره با کیجا بری، من بیشتر ازین چیزی ندارم که بهت یاد بدم
*بعد رو به کیجا گفت: خوب ازش مراقبت کن!
*و سمت در رفت و ادامه داد: دِن تو میخوای بری یا بمونی؟
* دِن به من نگاه کرد و بعد رو به هاجیمه گفت: من قبلا که گفتم هر جا نا کا بره منم همراهش میرم
*هاجیمه نفس عمیقی کشید و از در بیرون رفت،
کیجا سمت من اومد و گفت: من دوتا بلیط هواپیما گرفتم،
و روبه دِن گفت: پیش هاجیمه بمون،نمیخوام توی این خونه تنها باشه،
اگه بهت احتیاجی بود خبرت میکنم،
*دِن دست منو گرفت و گفت: نظر تو‌ چیه ناکا؟
*سرمو بالا گرفتم و به دِن نگاه کردم و گفتم: به نظر منم بهتره کنار هاجیمه بمونی!
ادامه دارد