در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 15

۸ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

( این فیک کار من نیستو مال کانال @Galaxy_Fictions هستش )
- سلام جانگکوک ! هیونگ اومده!
جین درحالی که کفشاشو میذاشت تو جاکفشی گفت. سپس راه افتاد سمت پذیرایی و کلیدشو گذاشت رو میز. اما یه چیز عجیب
دید.
کوکی بشدت داشت عرق میریخت و دراز به دراز رو کاناپه ولو بود. لپا و دماغش قرمزه قرمز شده بودن.
- چیشده؟ مریضی؟ چرا صدات در نمیاد !
جین گفت.
- خوبم .. خوبم. فکر میکنم که داشتم خوابی چیزی میدیدم. هرچی بود، خوب نبود! اما خب خوابه دیگه.
کوکی درحالی که سعی داشت بشینه گفت. اما خیلی زود از جاش بلند شد.
- هیونگ من هم خستم هم گرممه، میخوام برم اتاقم بخوابم.
شب بخیر!
با عجله گفت و اصلا به حالت بهت زده ی جین توجهی نکرد. فقط میتونست در بره. خودشم نمیدونست چرا. زندگیش، عجیب بود. عجیب یعنی دردناک. وقتی حتی ندونی چرا خوابیدی رو کاناپه و چرا گرمته .. !
همین که رسید به اتاقش، درو پشت سرش بست و قفلش کرد. بعدم بهش تکیه داد.
همونطوری که تکیش به در بود، خودشو سرُ داد و نشست. موهاش از شدت عرق خیس شده بودن و چسبیده بودن به پیشونیش.
گرمش بود و قلبش گرومپ گرومپ تو سینش میکوبید.
"خدایا این دیگه چیه؟ من چم شده!"
با خودش گفت و تیشرت سفیدشو دراورد.

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 15

۲۸ لایک
۸ نظر

( این فیک کار من نیستو مال کانال @Galaxy_Fictions هستش )
- سلام جانگکوک ! هیونگ اومده!
جین درحالی که کفشاشو میذاشت تو جاکفشی گفت. سپس راه افتاد سمت پذیرایی و کلیدشو گذاشت رو میز. اما یه چیز عجیب
دید.
کوکی بشدت داشت عرق میریخت و دراز به دراز رو کاناپه ولو بود. لپا و دماغش قرمزه قرمز شده بودن.
- چیشده؟ مریضی؟ چرا صدات در نمیاد !
جین گفت.
- خوبم .. خوبم. فکر میکنم که داشتم خوابی چیزی میدیدم. هرچی بود، خوب نبود! اما خب خوابه دیگه.
کوکی درحالی که سعی داشت بشینه گفت. اما خیلی زود از جاش بلند شد.
- هیونگ من هم خستم هم گرممه، میخوام برم اتاقم بخوابم.
شب بخیر!
با عجله گفت و اصلا به حالت بهت زده ی جین توجهی نکرد. فقط میتونست در بره. خودشم نمیدونست چرا. زندگیش، عجیب بود. عجیب یعنی دردناک. وقتی حتی ندونی چرا خوابیدی رو کاناپه و چرا گرمته .. !
همین که رسید به اتاقش، درو پشت سرش بست و قفلش کرد. بعدم بهش تکیه داد.
همونطوری که تکیش به در بود، خودشو سرُ داد و نشست. موهاش از شدت عرق خیس شده بودن و چسبیده بودن به پیشونیش.
گرمش بود و قلبش گرومپ گرومپ تو سینش میکوبید.
"خدایا این دیگه چیه؟ من چم شده!"
با خودش گفت و تیشرت سفیدشو دراورد.