در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 38

۱۴ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

- خب پسر جون، گفتی اسمت چی بود؟
- جانگکوک.
کوکی درحالی که به کاشیای سفید روی زمین خیره شده بود گفت.
- جانگکوک. هیونگت بهم راجع بهت خیلی چیزا گفته! همه چیزو میدونم. راستی به من بگو دکتر اوه.
کوکی آروم سرشو تکون داد. دکتر اوه قد بلند و خوش اندام بود. ابروهاش خوش حالت بودن و پوست سفیدی داشت. نیشخند مخصوص به خودشو داشت و چشمای ریزش گرم بودن.
- میخوام بهم راجع به اولین باری که دوست خون آشامت باهات حرف زد بگی.
- خب اولین بار اونو توی خوابم دیدم که خانوادمو به قتل رسوند و به من طوری فهموند که انگار اون کار من بوده.
- پس اولش توی خوابت بوده، بعد حقیقی شده؟ جالبه بیشتر واسم تعریف کن. تا حالا تماس بدنیم داشتین؟
" هه! تماس بدنی؟ تمام دیشبو باهاش خوابیدم!"
کوکی با خودش گفت و بعد جواب داد:
- بله داشتیم. حرفم زدیم.
- بدنش عادیه؟ ینی مثل بقیه آدماس؟ چجوریه واسم بگو.
- سرده. ولی توی روز گرم میشه.
- چقد جالب! نمیدونستم خون آشاما اینجورین. خب بیا راجب اون کسی که دیشب توی اتاقت دیدی صحبت کنیم. همون دوستت بود؟
- نه! اون قبلا پرستارم بود. توی بیمارستان. و من بعدا اونو توی قبرستون دیدم و باهمدیگه اشنا شدیم. ولی بعدش یه مشکلاتی پیش اومد.
- چه مشکلاتی؟
- خصوصیه!
- درک میکنم. واسه چی نبرده بودیش خونه خب؟ جین خوشحال میشد ببینتش.
- هیچوقت به ذهنم نرسید.
حدود 2ساعت، دکتر اوه میپرسید و میپرسید و کوکی جواب
میداد.

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 38

۲۴ لایک
۱۴ نظر

- خب پسر جون، گفتی اسمت چی بود؟
- جانگکوک.
کوکی درحالی که به کاشیای سفید روی زمین خیره شده بود گفت.
- جانگکوک. هیونگت بهم راجع بهت خیلی چیزا گفته! همه چیزو میدونم. راستی به من بگو دکتر اوه.
کوکی آروم سرشو تکون داد. دکتر اوه قد بلند و خوش اندام بود. ابروهاش خوش حالت بودن و پوست سفیدی داشت. نیشخند مخصوص به خودشو داشت و چشمای ریزش گرم بودن.
- میخوام بهم راجع به اولین باری که دوست خون آشامت باهات حرف زد بگی.
- خب اولین بار اونو توی خوابم دیدم که خانوادمو به قتل رسوند و به من طوری فهموند که انگار اون کار من بوده.
- پس اولش توی خوابت بوده، بعد حقیقی شده؟ جالبه بیشتر واسم تعریف کن. تا حالا تماس بدنیم داشتین؟
" هه! تماس بدنی؟ تمام دیشبو باهاش خوابیدم!"
کوکی با خودش گفت و بعد جواب داد:
- بله داشتیم. حرفم زدیم.
- بدنش عادیه؟ ینی مثل بقیه آدماس؟ چجوریه واسم بگو.
- سرده. ولی توی روز گرم میشه.
- چقد جالب! نمیدونستم خون آشاما اینجورین. خب بیا راجب اون کسی که دیشب توی اتاقت دیدی صحبت کنیم. همون دوستت بود؟
- نه! اون قبلا پرستارم بود. توی بیمارستان. و من بعدا اونو توی قبرستون دیدم و باهمدیگه اشنا شدیم. ولی بعدش یه مشکلاتی پیش اومد.
- چه مشکلاتی؟
- خصوصیه!
- درک میکنم. واسه چی نبرده بودیش خونه خب؟ جین خوشحال میشد ببینتش.
- هیچوقت به ذهنم نرسید.
حدود 2ساعت، دکتر اوه میپرسید و میپرسید و کوکی جواب
میداد.