رجی:محض اطلاع همچین بیماری وجود نداره
روکی:خوب بابا...
ریکو:تو چرا حرفاتو نصفه میزنی؟
روکی:اه.اصول دین میپرسی؟
ریکو:روکی؟
روکی:ها؟
ریکو:سرت به کجا خورده؟
روکی:هیچ جا
ریکو:تو حالت خوب نیس..من مطمئنم
شینا:ریکو؟تو چیزیت نشده؟فک میکنی همه عوض شدن.فک کنم بیماریه...
ریکو:دیوانه شدم من از دست شماها......اه
دایانا:خخخخ
ریکو:مرض
شینا:ای بابا.ریکو ضدحال نشو دیگه..
ریکو:ضدحال عمته
شینا:خخخخ
ریکو:کوفت..چرا میخندی؟
شینا:اخم که میکنی خیلی ضایع میشی
حالا شینا بدو و ریکو بدو
دایانا:خخخخخخخخخخخ
ریکو:دستم بهت برسه فقط..
شینا:کمک...اصن غلط کردم خوبه؟
ریکو:نع
شینا:ای بابا..جان ننتون یه کمکی برسونین
ریکو:خخخخخ بیا بابا کاریت ندارم
شینا:چقدر خوب
شینا داشت میرفت پیش بقیه یه تیکه از زمین هم گلی بود.ریکو یه زیرپایی واسه شینا میگیره.شینا با مخ میره تو گل
شینا:میکشمت ریکو...
ریکو:اخییی خخخخخ
شینا:گند زدی تو لباسم
میسا:بیا ببینم چیکار میتونم بکنم...
شینا و میسا میرن تا گندی که ریکو زده رو جمع و جور کنن
ریکو:تلافی چیز خوبیه خخخخ
یوریکا:مرض.این چه بلایی بود سرش اوردی؟
ریکو:میخوای سر تو هم بیارم که بیشتر درکش کنی؟
یوریکا:نع
ریکو:پس زر نزن
یوریکا:بی ادب