در حال بارگذاری ویدیو ...

تحفه عشق 2 پارت 72

۸ نظر
گزارش تخلف
دنیا
دنیا

صبح شده و فاطما تو اشپزخونه مشغول درست کردن غذا برای نهاره شاهد با عجله در رو باز میکنه و میاد تو کلبه از یخچال کوچیک کلبه یه بطری اب برمیداره و سر میکشه .فاطما یه لقمه براش میگیره و به دستش میده و میگه کجا رفتی سر صبحی ؟
شاهد در حالی که هنوز نفس نغس میزنه میگه رفته بودم تلگراف خونه
-تلگراف خونه ؟چرا؟
-میخواستم به فرمانده تلگراف بزنم
-مگه میدونی فرمانده کجاست ؟
-نه ولی یه اشنا داره گفت به اون تلگراف بزنم
-خب چی شد ؟
-باید از جهان اباد بریم فاطما
فاطما دستاش رو با حوله پاک کرد و صندلی میز رو کنار کشید و کنار دست شاهد نشست و گفت چیزی شده شاهد ؟
-نه ولی فرمانده گفت که اونا مستقیم میرن اوسل باید به اونا ملحق بشیم
-خب از اینجا تو اوسل چقدر راهه ؟
-حدودا نیم ساعت با اتوبوس راهه
-کی راه میفتیم ؟
-هرچه زودتر بهتر
-خب پس باشه برو صورتت رو بشور من نهار رو بکشم نهار رو بخوریم راه بیفتیم
شاهد نگاهی به ساعت انداخت و گفت ساعت 10 صبحه الان مگه وقت نهاره؟
-خب راهی نداریم اخه معلوم نیست اگه بریم اوسل چقدر اونجا معطل شیم الان بخوریم بهتره
-باشه پس من میرم دست و صورتم رو بشورم
شاهد رفت سر حوض کوچیک تو حیاط و توی یه منبع اب ریخت و دست وصورتش رو شست فاطما غذا رو توی بشقاب کشید و گلایی رو که صبح چیده بود رو هم تو گلدون گذاشت و اورد سر میز .شاهد واردکلبه شد و با ذوق سر میز نشست .فاطما کنار شاهد نشست و در سکوت مشغول غذا خوردن شدن

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

تحفه عشق 2 پارت 72

۶ لایک
۸ نظر

صبح شده و فاطما تو اشپزخونه مشغول درست کردن غذا برای نهاره شاهد با عجله در رو باز میکنه و میاد تو کلبه از یخچال کوچیک کلبه یه بطری اب برمیداره و سر میکشه .فاطما یه لقمه براش میگیره و به دستش میده و میگه کجا رفتی سر صبحی ؟
شاهد در حالی که هنوز نفس نغس میزنه میگه رفته بودم تلگراف خونه
-تلگراف خونه ؟چرا؟
-میخواستم به فرمانده تلگراف بزنم
-مگه میدونی فرمانده کجاست ؟
-نه ولی یه اشنا داره گفت به اون تلگراف بزنم
-خب چی شد ؟
-باید از جهان اباد بریم فاطما
فاطما دستاش رو با حوله پاک کرد و صندلی میز رو کنار کشید و کنار دست شاهد نشست و گفت چیزی شده شاهد ؟
-نه ولی فرمانده گفت که اونا مستقیم میرن اوسل باید به اونا ملحق بشیم
-خب از اینجا تو اوسل چقدر راهه ؟
-حدودا نیم ساعت با اتوبوس راهه
-کی راه میفتیم ؟
-هرچه زودتر بهتر
-خب پس باشه برو صورتت رو بشور من نهار رو بکشم نهار رو بخوریم راه بیفتیم
شاهد نگاهی به ساعت انداخت و گفت ساعت 10 صبحه الان مگه وقت نهاره؟
-خب راهی نداریم اخه معلوم نیست اگه بریم اوسل چقدر اونجا معطل شیم الان بخوریم بهتره
-باشه پس من میرم دست و صورتم رو بشورم
شاهد رفت سر حوض کوچیک تو حیاط و توی یه منبع اب ریخت و دست وصورتش رو شست فاطما غذا رو توی بشقاب کشید و گلایی رو که صبح چیده بود رو هم تو گلدون گذاشت و اورد سر میز .شاهد واردکلبه شد و با ذوق سر میز نشست .فاطما کنار شاهد نشست و در سکوت مشغول غذا خوردن شدن