در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 24

۲ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

کوکی از خواب پرید. بلند شد و سرجاش نشست. رو تختش بود. توی اتاقش.
-این دیگه چه کوفتی بود؟
درحالی که بشدت عرق میریخت گفت. از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین تا یکم آب بخوره. موقع برگشت از آشپز خونه، درحالی که دمپاییاشو رو زمین میکشید، ساعتشو دید که روی میز عسلی جلوی کاناپس.
"کی گذاشتمت اینجا؟"
با خودش گفت و ساعتشو از رو میز قاپید و دستش کرد. اصلا حس هیچی رو نداشت. غرق معنی خوابی بود که دیده.
خواب اون پسر .. ! چرا؟
"من ازش متنفرم."
باخودش تکرار کرد و اضافه کرد :
"این هیچوقت عوض نمیشه!"
و بعد سرشو به نشونه تایید واسه خودش یه تکونی داد و همونجوری کشون کشون خودشو رسوند به تختش. تا خود صبح نگاهش به سقف سفید و صیقلی اتاقش بود.
- چقد بد بود!
زمزمه کرد. کوکی اون دردو حس کرده بود، وقتی با جسد مادر و برادرش روبرو شد. اما نمیتونست یه چیزیو بفهمه. وقتی تهیونگ خون آشام شده بود، یه حس بدی داشت. قلب درد .. قلب درد .. قلب درد. قلبش بشدت تیر میکشید. حتی بدتر از موقعی که خونوادشو از دست داده بود.
- به هرحال، اینا همش فقط یه خواب بود.
اینو گفت و شونه هاشو بالا انداخت....

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 24

۲۳ لایک
۲ نظر

کوکی از خواب پرید. بلند شد و سرجاش نشست. رو تختش بود. توی اتاقش.
-این دیگه چه کوفتی بود؟
درحالی که بشدت عرق میریخت گفت. از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین تا یکم آب بخوره. موقع برگشت از آشپز خونه، درحالی که دمپاییاشو رو زمین میکشید، ساعتشو دید که روی میز عسلی جلوی کاناپس.
"کی گذاشتمت اینجا؟"
با خودش گفت و ساعتشو از رو میز قاپید و دستش کرد. اصلا حس هیچی رو نداشت. غرق معنی خوابی بود که دیده.
خواب اون پسر .. ! چرا؟
"من ازش متنفرم."
باخودش تکرار کرد و اضافه کرد :
"این هیچوقت عوض نمیشه!"
و بعد سرشو به نشونه تایید واسه خودش یه تکونی داد و همونجوری کشون کشون خودشو رسوند به تختش. تا خود صبح نگاهش به سقف سفید و صیقلی اتاقش بود.
- چقد بد بود!
زمزمه کرد. کوکی اون دردو حس کرده بود، وقتی با جسد مادر و برادرش روبرو شد. اما نمیتونست یه چیزیو بفهمه. وقتی تهیونگ خون آشام شده بود، یه حس بدی داشت. قلب درد .. قلب درد .. قلب درد. قلبش بشدت تیر میکشید. حتی بدتر از موقعی که خونوادشو از دست داده بود.
- به هرحال، اینا همش فقط یه خواب بود.
اینو گفت و شونه هاشو بالا انداخت....