در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۲

۱۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
با صدای رعد و برق سمت تختم رفتم و زیر لحاف قایم شدم،صدای هاجیمه هم دیگه نمی اومد،
دوباره که صدای غرش مانند آسمونو شنیدم،
خودمو به در رسوندم و بازش کردم،
اما هاجیمه رفته بود، چند ثانیه ای نگذشته بود،
که روی پام چیزی شبیه یه گلوله پشمی حس کردم،
جیغ کشیدم و پامو به شدت تکان دادم تا اون جونور
به طرفی پرت شد،
اما بعدش کمی بیشتر که دقت کردم ، دیدم یه خرگوش قهوه ای رنگ خوشگله،
نزدیکش رفتم ، هنوز به خاطر ضربه ای که خورده بود،مَنگ به نظر میومد، و مثل لاک پشتی که به پشت افتاده باشه،
تو هوا دست و پای خپل و تُپُلشو تکون میداد،
با دستام بلندش کردم و بغلش گرفتم و روی ساعد دستم گذاشتمش و با دست دیگه ام بدن پشمالوشو ناز کردم،
گوشهاشو پایین اورد، انگار از این کارم خوشش اومد،
بهش گفتم: تو چقدر ملوس و نازی، چطور اومدی اینجا؟!
دوباره با دو دست گرفتمش،و به پشت روی ساعد دستم گذاشتمش و زیر شکمش هم با پنجه هام ناز کردم،
با این کارم ریسه رفت، بهش گفتم : چقدر نرمو لطیفی، *و زیر دلشو بوسیدم،
بعد با خودم به داخل اتاق بردمش و روی تخت گذاشتمش،
و خودم هم کنارش دراز کشیدم، و همینطور که کمرشو نوازش میکردم خوابم برد،
وقتی بیدار شدم ، اون خرگوش خوشگل خواب بود،
دوباره که بدنشو ناز کردم،‌ با چشمهای دُرشتش نگاهم کرد،
بغلش گرفتم و دهنشو بوسیدم و روی سینه ام گذاشتمش و دستمو چندبار روی سرش کشیدم،
بعد اونو لبه تخت گذاشتم و از روی تختم بلند شدم و لباسهامو بیرون اوردم،
و لباس جدیدی پوشیدم و دوباره کنار اون خرگوش رفتم،
و تو دستام گرفتمش و پیشونیمو روی سرش گذاشتم و گفتم:
وای اگه هاجیمه بفهمه یه خرگوش تو خونه اش اومده ،چیکار میکنه؟!
*تو همین موقع فکر کردم خرگوشِ گفت: اگه خودش اون خرگوش باشه معلومه که هیچی،
*و وقتی به خودم اومدم دیدم هاجیمه توی بغلمه،
و داره توی‌چشمهام نگاه میکنه،
اما به محض اینکه خواستم ازش دور شم محکم سرمو توی دستاش گرفت و لبهامو بوسید و
بعد سرشو عقب برد و در حالیکه توی چشمهام نگاه میکرد گفت: حالا دیدی من ترسناک نیستم؟!
ادامه دارد

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۲

۱۴ لایک
۱۴ نظر

جنبه داری بخون
با صدای رعد و برق سمت تختم رفتم و زیر لحاف قایم شدم،صدای هاجیمه هم دیگه نمی اومد،
دوباره که صدای غرش مانند آسمونو شنیدم،
خودمو به در رسوندم و بازش کردم،
اما هاجیمه رفته بود، چند ثانیه ای نگذشته بود،
که روی پام چیزی شبیه یه گلوله پشمی حس کردم،
جیغ کشیدم و پامو به شدت تکان دادم تا اون جونور
به طرفی پرت شد،
اما بعدش کمی بیشتر که دقت کردم ، دیدم یه خرگوش قهوه ای رنگ خوشگله،
نزدیکش رفتم ، هنوز به خاطر ضربه ای که خورده بود،مَنگ به نظر میومد، و مثل لاک پشتی که به پشت افتاده باشه،
تو هوا دست و پای خپل و تُپُلشو تکون میداد،
با دستام بلندش کردم و بغلش گرفتم و روی ساعد دستم گذاشتمش و با دست دیگه ام بدن پشمالوشو ناز کردم،
گوشهاشو پایین اورد، انگار از این کارم خوشش اومد،
بهش گفتم: تو چقدر ملوس و نازی، چطور اومدی اینجا؟!
دوباره با دو دست گرفتمش،و به پشت روی ساعد دستم گذاشتمش و زیر شکمش هم با پنجه هام ناز کردم،
با این کارم ریسه رفت، بهش گفتم : چقدر نرمو لطیفی، *و زیر دلشو بوسیدم،
بعد با خودم به داخل اتاق بردمش و روی تخت گذاشتمش،
و خودم هم کنارش دراز کشیدم، و همینطور که کمرشو نوازش میکردم خوابم برد،
وقتی بیدار شدم ، اون خرگوش خوشگل خواب بود،
دوباره که بدنشو ناز کردم،‌ با چشمهای دُرشتش نگاهم کرد،
بغلش گرفتم و دهنشو بوسیدم و روی سینه ام گذاشتمش و دستمو چندبار روی سرش کشیدم،
بعد اونو لبه تخت گذاشتم و از روی تختم بلند شدم و لباسهامو بیرون اوردم،
و لباس جدیدی پوشیدم و دوباره کنار اون خرگوش رفتم،
و تو دستام گرفتمش و پیشونیمو روی سرش گذاشتم و گفتم:
وای اگه هاجیمه بفهمه یه خرگوش تو خونه اش اومده ،چیکار میکنه؟!
*تو همین موقع فکر کردم خرگوشِ گفت: اگه خودش اون خرگوش باشه معلومه که هیچی،
*و وقتی به خودم اومدم دیدم هاجیمه توی بغلمه،
و داره توی‌چشمهام نگاه میکنه،
اما به محض اینکه خواستم ازش دور شم محکم سرمو توی دستاش گرفت و لبهامو بوسید و
بعد سرشو عقب برد و در حالیکه توی چشمهام نگاه میکرد گفت: حالا دیدی من ترسناک نیستم؟!
ادامه دارد