در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان دلتنگتم...نیازت دارم قسمت3

۲۸ نظر گزارش تخلف
korean love exo....I'm V
korean love exo....I'm V

سهون:بیا همدیگرو ببینیم
لوهان:کی؟؟کجا؟؟
سهون:نمی دونم تو بگو
لوهان:همین الان همین الان
سهون:باشه همین الان...ادرس رو میفرستم
لوهان گوشی رو قطع کرد و داد کشید:عاشقشم...عاشقشم
اشکاش از چشماش جاری میشد تمام صورتش خیس خیس بود گرمی اشکاشو رویه گردنش حس میکرد با ناله تکرار میکرد:عاشقشم..عاشقشم
...
سهون تپش شدید قلب گرفته بود گوشی رو گذاشت رو سینشو فشار داد چشماشو بست:مال خودمی مال خودم
توی حس خودش غرق بود که با صدای بوق ماشینها از جاش پرید سرش خورد به سقف ماشین
راننده عقبی:قرار نیست وقتی ماشینت مدل بالاست بتونی هرجا خواستی ترمز کنی..را بیف خلال دندون
...
لوهان زل زده بود به صفحه گوشی و منتظر بود...با صدای پیام جیغ کشید(بعد میگه من منلی ام:/)
پیام:ادرس...........نیم ساعت دیگه اونجا باش
لوهان:بزن بریم زودددددددد
اقای چویی:کجا؟عمرا بزارم سهونو ببینی...می خوای شر درس کنی؟
لوهان:یا منو میبری پیشه سهون یا خودم با هیشده چرخ اسفالتت میکنم
اقای چویی:لوهاااااان
لوهان:خواهش میکنم....دلتنگشم.....اگه برگردم چین نمی تونم ببینمش
اقای چویی:باشه....کجا قرار گزاشتین؟
لوهان اشکاشو پاک کرد و لبخند زد:خیلی ممنونممممم....اینها اینم ادرس
اقای چویی:اینجا که نوشته نیم ساعت دیگه
لوهان:الان بریممم الان
اقای چویی:با این ماشین که کله اسیا میشناسنش؟برو خونه لباس عوض کن از اونجا هم با ماشینه خودت برو...من تا خونه میبرمت
لوهان:باشه بریم
ده دیقه بعد رسیدن خونه
لوهان از ماشین پیاده شد از خوشحالی بالا پائین میپرید(منلی:/)بدو بدو رفت تو خونه اش
...
سهون داشت همه جارو اماده میکرد همه چیز تموم شده بود..فقط یه کار هنوز تموم نبود روفت تو اتاق خواب و دوتا شمع کنار تخت روشن کرد(دیگه خودتون تحلیلش کنین:/)تلفنش زنگ خورد
سوهو بود
سهون:بله هیونگ؟
سوهو:هیونگ و زهرمارودردو کوفت ....سهون پاشو بیا اینجا تا5دیقه دیه اینجایی گرفتی؟
سهون:هیونگ ....خواهش میکنم ....من نیازش دارم.....خواهش
باز دوباره گریه اش گرفت این روزا کارش فقط همین شده بود که گریه کنه
سوهو صدای هق هقشو از پشت تلفن شنید به حسی که خودش هم داشت فکر کرد به دلتنگی که رویه قلبش سنگینی میکرد.. با لحن لرزونی گف:باشه...دردسر درست نکن
سهون:قول میدم...کسی نمیفهمه ..قطع شد
صدای در پشتی اومد....گوشی از دسته سهون افتاد پاهاش لرزید مضطرب شد دوید طرف ایفون...به صفحه اش نگاه کرد

نظرات (۲۸)

Loading...

توضیحات

رمان دلتنگتم...نیازت دارم قسمت3

۲۶ لایک
۲۸ نظر

سهون:بیا همدیگرو ببینیم
لوهان:کی؟؟کجا؟؟
سهون:نمی دونم تو بگو
لوهان:همین الان همین الان
سهون:باشه همین الان...ادرس رو میفرستم
لوهان گوشی رو قطع کرد و داد کشید:عاشقشم...عاشقشم
اشکاش از چشماش جاری میشد تمام صورتش خیس خیس بود گرمی اشکاشو رویه گردنش حس میکرد با ناله تکرار میکرد:عاشقشم..عاشقشم
...
سهون تپش شدید قلب گرفته بود گوشی رو گذاشت رو سینشو فشار داد چشماشو بست:مال خودمی مال خودم
توی حس خودش غرق بود که با صدای بوق ماشینها از جاش پرید سرش خورد به سقف ماشین
راننده عقبی:قرار نیست وقتی ماشینت مدل بالاست بتونی هرجا خواستی ترمز کنی..را بیف خلال دندون
...
لوهان زل زده بود به صفحه گوشی و منتظر بود...با صدای پیام جیغ کشید(بعد میگه من منلی ام:/)
پیام:ادرس...........نیم ساعت دیگه اونجا باش
لوهان:بزن بریم زودددددددد
اقای چویی:کجا؟عمرا بزارم سهونو ببینی...می خوای شر درس کنی؟
لوهان:یا منو میبری پیشه سهون یا خودم با هیشده چرخ اسفالتت میکنم
اقای چویی:لوهاااااان
لوهان:خواهش میکنم....دلتنگشم.....اگه برگردم چین نمی تونم ببینمش
اقای چویی:باشه....کجا قرار گزاشتین؟
لوهان اشکاشو پاک کرد و لبخند زد:خیلی ممنونممممم....اینها اینم ادرس
اقای چویی:اینجا که نوشته نیم ساعت دیگه
لوهان:الان بریممم الان
اقای چویی:با این ماشین که کله اسیا میشناسنش؟برو خونه لباس عوض کن از اونجا هم با ماشینه خودت برو...من تا خونه میبرمت
لوهان:باشه بریم
ده دیقه بعد رسیدن خونه
لوهان از ماشین پیاده شد از خوشحالی بالا پائین میپرید(منلی:/)بدو بدو رفت تو خونه اش
...
سهون داشت همه جارو اماده میکرد همه چیز تموم شده بود..فقط یه کار هنوز تموم نبود روفت تو اتاق خواب و دوتا شمع کنار تخت روشن کرد(دیگه خودتون تحلیلش کنین:/)تلفنش زنگ خورد
سوهو بود
سهون:بله هیونگ؟
سوهو:هیونگ و زهرمارودردو کوفت ....سهون پاشو بیا اینجا تا5دیقه دیه اینجایی گرفتی؟
سهون:هیونگ ....خواهش میکنم ....من نیازش دارم.....خواهش
باز دوباره گریه اش گرفت این روزا کارش فقط همین شده بود که گریه کنه
سوهو صدای هق هقشو از پشت تلفن شنید به حسی که خودش هم داشت فکر کرد به دلتنگی که رویه قلبش سنگینی میکرد.. با لحن لرزونی گف:باشه...دردسر درست نکن
سهون:قول میدم...کسی نمیفهمه ..قطع شد
صدای در پشتی اومد....گوشی از دسته سهون افتاد پاهاش لرزید مضطرب شد دوید طرف ایفون...به صفحه اش نگاه کرد

سرگرمی و طنز