در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت چهارم رمان (یک فنجان عاشقی)

۱۶ نظر گزارش تخلف

از زبان شخصیت اصلی داستان : اِما :
مادر کارل دخترم نمیخواى اتاقت که انقدر تغییرات خوشگل کرده به لوکاس نشون بدى ؟ از دیشب میخواستى بهش نشون بدى
اِما : یه لبخند زورکى زدم باشه حالا چه عجله اى با خودم گفتم حالا اتاق کارل از کجا پیدا کنم که ناگهان یهو...
یه فکری به ذهنم رسید
رو به لوکاس گفتم من یه کادو گرفتم تو اتاقم برو بیار من الان میام به خودش اینجوری میفهمم اتاق من کجاست.

لوکاس با کلی غر غر کردن رفت سمت پله ها پس اتاقم طبقه بالاس
من هم پشت سرش راه افتادم از پشت نگاهش میکردم خیلی هیکلی بود و همینطور خوشتیب
یهو سر پله ها وایساد من که انتظار نداشتم خوردم بهش یهو داشتم به پشت میوفتادم
که دستاش دور کمرم حلقه شد
هردومون به یکدیگر خیره شده بودیم انگار زمان متوقف شده بود
به خودم امدم تشکر زیر لبی کردم رفتن بالا
لوکاس اروم طوری که من نشنوم گفت دست و پاچلفتی
چون گوشم من تیز بود شنیدم
وقتی طبقه بالا رسیدیم خیلی شیک بود مثل طبقه پایین بود ولی کوچیک تر 6 تا در بودن سه تاشون سمت راست سه تای دیگه سمت چب
اتاق اول رسید در باز کرد و فهمیدم اون اتاق من
همراه لوکاس وارد اتاق شدم
وای داخلش که هیچی اینقدر زیبا و دکوراسیون قشنگی داشت که من همون جلوی در محو اتاق شدم که اتاقی با ست بنفش بود با پرده های سفید مخمل که میخورد خیلی گرون باشه
لوکاس همچین نگاه میکنی انگار اولین بار امدی اینجا
من خودم جمع جور کردم خوب نظرت چیه در مورد اتاقم
لوکاس سرش تکون داد خوبه کادوت کو حالا؟؟
من با گیجی ها ؟؟کادو برای چی؟؟
لوکاس نه فکر کنم واقعا حالت خوب نیست قرار شد کادو گرفتی نشونم بدی نمیخوای بهم بدی؟؟
اما به خودش اوف من میخواستم اتاقم پیدا کنم فقط

رو به لوکاس خوب نمیدونم کجا گذاشتم بعدا میدم
لوکاس پوفی کرد از اتاق رفت بیرون
من نشستم رو تخت نتیجه این کار اخر چی میشه؟؟
یعنی سرنوشتی که در پیش دارم توی این خونه خانواده کارل
اگر بفهمن من کارل نیستم اصلا نمیتونم فکرش کنم
الان کمی استراحت احتیاج دارم روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم به یک استراحت احتیاج داشتم سرم به بالش نرسید خوابم برد

نظرات (۱۶)

Loading...

توضیحات

قسمت چهارم رمان (یک فنجان عاشقی)

۳۳ لایک
۱۶ نظر

از زبان شخصیت اصلی داستان : اِما :
مادر کارل دخترم نمیخواى اتاقت که انقدر تغییرات خوشگل کرده به لوکاس نشون بدى ؟ از دیشب میخواستى بهش نشون بدى
اِما : یه لبخند زورکى زدم باشه حالا چه عجله اى با خودم گفتم حالا اتاق کارل از کجا پیدا کنم که ناگهان یهو...
یه فکری به ذهنم رسید
رو به لوکاس گفتم من یه کادو گرفتم تو اتاقم برو بیار من الان میام به خودش اینجوری میفهمم اتاق من کجاست.

لوکاس با کلی غر غر کردن رفت سمت پله ها پس اتاقم طبقه بالاس
من هم پشت سرش راه افتادم از پشت نگاهش میکردم خیلی هیکلی بود و همینطور خوشتیب
یهو سر پله ها وایساد من که انتظار نداشتم خوردم بهش یهو داشتم به پشت میوفتادم
که دستاش دور کمرم حلقه شد
هردومون به یکدیگر خیره شده بودیم انگار زمان متوقف شده بود
به خودم امدم تشکر زیر لبی کردم رفتن بالا
لوکاس اروم طوری که من نشنوم گفت دست و پاچلفتی
چون گوشم من تیز بود شنیدم
وقتی طبقه بالا رسیدیم خیلی شیک بود مثل طبقه پایین بود ولی کوچیک تر 6 تا در بودن سه تاشون سمت راست سه تای دیگه سمت چب
اتاق اول رسید در باز کرد و فهمیدم اون اتاق من
همراه لوکاس وارد اتاق شدم
وای داخلش که هیچی اینقدر زیبا و دکوراسیون قشنگی داشت که من همون جلوی در محو اتاق شدم که اتاقی با ست بنفش بود با پرده های سفید مخمل که میخورد خیلی گرون باشه
لوکاس همچین نگاه میکنی انگار اولین بار امدی اینجا
من خودم جمع جور کردم خوب نظرت چیه در مورد اتاقم
لوکاس سرش تکون داد خوبه کادوت کو حالا؟؟
من با گیجی ها ؟؟کادو برای چی؟؟
لوکاس نه فکر کنم واقعا حالت خوب نیست قرار شد کادو گرفتی نشونم بدی نمیخوای بهم بدی؟؟
اما به خودش اوف من میخواستم اتاقم پیدا کنم فقط

رو به لوکاس خوب نمیدونم کجا گذاشتم بعدا میدم
لوکاس پوفی کرد از اتاق رفت بیرون
من نشستم رو تخت نتیجه این کار اخر چی میشه؟؟
یعنی سرنوشتی که در پیش دارم توی این خونه خانواده کارل
اگر بفهمن من کارل نیستم اصلا نمیتونم فکرش کنم
الان کمی استراحت احتیاج دارم روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم به یک استراحت احتیاج داشتم سرم به بالش نرسید خوابم برد