در حال بارگذاری ویدیو ...

❤داستان من از کانگ دنیل❤درخواستی❤

۲۲ نظر گزارش تخلف
Nazz_bano
Nazz_bano

روی تاب نشسته بودوبه یاد قدیما پاستیل میخوردوبهش فکر میکرد_حتی هی یانگ هم میدونست دنیل عاشق پاستیله_همیشه بهش غرمیزدکه مثلامن دخترم ولی همیشه دارم واست پاستیل میخرم_دنیل فقط بهش نگاه میکردوازغرزدناش لذت میبرد_بعدجلومیرفت و یه طرف پاستیل و میگرفت بین دندوناش و طرف دیگه رو میگرف سمت هی یانگ_هی یانگ هم وسط غرزدنا و پا کوبیدناش سرشو کج میکرد و به این کارای دنیل میخندید_و یه پاستیل کوچولو باعث میشد دنیل و هی یانگ به هم برسن❤دنیل به روزی لبخندمیزد که هی یانگ مثه بچه کوچولوها پاشوزمین میکوبیدوازش میخواست که بیاد و تاب و هل بده دنیل هر چی هل میداد هی یانگ بلند میخندید و داد میزد دنیل زور نداریا الکی هیکل گنده کردی تاب بده دیگه محکم تر_اما دنیل با استرسی که داشت واسه صدمه ندیدن عشقش به این رفتارای هی یانگ لبخند میزد_غرق تفکراتش بود که دید پاستیلاش تموم شده_راستش خیلی چیزاتموم شده بود_شاید دیگه هیچوقت نمیتونست پاکوبیدنای بچه گانه هی یانگو ببینه_خودشو سرزنش میکرد_دنیل:همش تقصیر من بود_اگر حواسمو جمع میکردم هی یانگ الان_الان_صدای هی یانگ اونو به خودش اوورد_هی یانگ؛دنییییییل کجایی بیا دیگه_قهوه ها سرد میشنا_دنیل هنوز هم عاشقش بود نه از روی ترحم نه از روی احساس گناه_مثه گذشته عاااشقانه هی یانگ و میپرستید و چیزی باعث نمیشد نسبت بهش سرد بشه با لبخند گفت_چقدرعجولی دختر الان میام انقدر قلقلکت میدم که پشیمون شی از صدا کردنم_هی یانگ سرجاش بودو جیغ میزد و دنیل درحالی که به طرفش میدوییدمیگفت الان میگیرمت بچه ی تخص_دستاشو که جلو برد قلقلکش بده هی یانگ دوتا دستاشو گرفت جلوی صورتش_وقتی دیداتفاقی نیفتاد دستاشو برداشت_که یه جفت چشم بادومی خوشگل به فاصله ی دوسانتی صورتش دید_دنیل با یه صدای اروم و مردونه گفت_اخه من دلم میاد اذیتت کنم؟ هی یانگ لبخند زدو دنیل فاصله رو به صفر رسوند_بعد از اینکه از هم کمی فاصله گرفتن دنیل باصدای ضعیفی گفت دوستت دارم_خیلی بیشتر از قبل_و لبخند هی یانگ دوستت دارمی بود عمیق که دنیل اینواز چشماش خوب میخوند_دنیل رفت پشت هی یانگ و دسته های ویلچر و گرفت_به سمت کافه راه افتاد_همون کافه ای که واسه اولین بار همو دیده بودن❤پایان❤

نظرات (۲۲)

Loading...

توضیحات

❤داستان من از کانگ دنیل❤درخواستی❤

۱۹ لایک
۲۲ نظر

روی تاب نشسته بودوبه یاد قدیما پاستیل میخوردوبهش فکر میکرد_حتی هی یانگ هم میدونست دنیل عاشق پاستیله_همیشه بهش غرمیزدکه مثلامن دخترم ولی همیشه دارم واست پاستیل میخرم_دنیل فقط بهش نگاه میکردوازغرزدناش لذت میبرد_بعدجلومیرفت و یه طرف پاستیل و میگرفت بین دندوناش و طرف دیگه رو میگرف سمت هی یانگ_هی یانگ هم وسط غرزدنا و پا کوبیدناش سرشو کج میکرد و به این کارای دنیل میخندید_و یه پاستیل کوچولو باعث میشد دنیل و هی یانگ به هم برسن❤دنیل به روزی لبخندمیزد که هی یانگ مثه بچه کوچولوها پاشوزمین میکوبیدوازش میخواست که بیاد و تاب و هل بده دنیل هر چی هل میداد هی یانگ بلند میخندید و داد میزد دنیل زور نداریا الکی هیکل گنده کردی تاب بده دیگه محکم تر_اما دنیل با استرسی که داشت واسه صدمه ندیدن عشقش به این رفتارای هی یانگ لبخند میزد_غرق تفکراتش بود که دید پاستیلاش تموم شده_راستش خیلی چیزاتموم شده بود_شاید دیگه هیچوقت نمیتونست پاکوبیدنای بچه گانه هی یانگو ببینه_خودشو سرزنش میکرد_دنیل:همش تقصیر من بود_اگر حواسمو جمع میکردم هی یانگ الان_الان_صدای هی یانگ اونو به خودش اوورد_هی یانگ؛دنییییییل کجایی بیا دیگه_قهوه ها سرد میشنا_دنیل هنوز هم عاشقش بود نه از روی ترحم نه از روی احساس گناه_مثه گذشته عاااشقانه هی یانگ و میپرستید و چیزی باعث نمیشد نسبت بهش سرد بشه با لبخند گفت_چقدرعجولی دختر الان میام انقدر قلقلکت میدم که پشیمون شی از صدا کردنم_هی یانگ سرجاش بودو جیغ میزد و دنیل درحالی که به طرفش میدوییدمیگفت الان میگیرمت بچه ی تخص_دستاشو که جلو برد قلقلکش بده هی یانگ دوتا دستاشو گرفت جلوی صورتش_وقتی دیداتفاقی نیفتاد دستاشو برداشت_که یه جفت چشم بادومی خوشگل به فاصله ی دوسانتی صورتش دید_دنیل با یه صدای اروم و مردونه گفت_اخه من دلم میاد اذیتت کنم؟ هی یانگ لبخند زدو دنیل فاصله رو به صفر رسوند_بعد از اینکه از هم کمی فاصله گرفتن دنیل باصدای ضعیفی گفت دوستت دارم_خیلی بیشتر از قبل_و لبخند هی یانگ دوستت دارمی بود عمیق که دنیل اینواز چشماش خوب میخوند_دنیل رفت پشت هی یانگ و دسته های ویلچر و گرفت_به سمت کافه راه افتاد_همون کافه ای که واسه اولین بار همو دیده بودن❤پایان❤