داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۷
*آیرا رو به یاکی در حالیکه به ناکا که جلوتر از اونها کنار آتسوکو حرکت میکرد،
با سر اشاره کرد: زیادی آروم به نظر میاد، باید بیشتر حواست بهش باشه
…/* یاکی به آیرا نگاه کرد: اون موقع که شکل ناکا به حالت روباه دراومده بود، میخواستم بگم که به انسان بودنش شک کردم،
اما امروز فهمیدم، واقعیت چقدر با تصورات من متفاوت بوده
…/* آیرا لبخند زد و گفت: مطمئنم، رای اونو برای خودش میخواست…اما عشق ناکا به تو ، تمام برنامه های رای رو بهم زد
…/*یاکی با تعجب به آیرا نگاه کرد، آیرا لحظه ای به یاکی نگاه کرد بعد دوباره به روبروش نگاه کرد و گفت: یوکایی ها موجودات پیچیده ای هستن، رای اگه با ناکا ازدواج میکرد، میتونست دوباره به یوکایی برش گردونه
*یاکی با عصبانیت فریاد زد: امکان نداره...
*که ناکا و آتسوکو ایستادند و به اونها نگاه کردند،
آیرا دستهاشو به علامت تسلیم بالا اورد،
…آتسوکو سرش رو تکون داد و راه افتاد،
ناکا هم برگشت و پشتشو به اونها کرد ، و کنار آتسوکو به راهش در امتداد راه مخفی ادامه داد،
...آیرا با خونسردی گفت: یوکایی ها با خانواده خودشون هم میتونن آمیزش کنن،...اینو نمیدونستی نه؟!
…* یاکی با چشمانی گرد به آیرا نگاه کرد و بعد از چند لحظه یهو سمت، ناکا رفت و دستشو از قسمت بازو گرفت،
و با عجله حرکت کرد، و ناکا رو دنبال خودش کشید،
…آتسوکو با تعجب به یاکی و ناکا نگاه کرد و دستشو بالا اورد و گفت: چه اتفاقی افتاده؟!
…*اما ناکا هیچی نگفت،… و در حالیکه سرش پایین بود، مثل یه عروسک همراه یاکی رفت
،یاکی مقداری که راه رفت، با صدایبلندی گفت: من تصورشم نمیکردم،
همچین فکری تو سرش بوده،…چقدر خوش خیال بودم،
…/* ناکا همینطور که دنبال یاکی راه میرفت و بازوی لاغرش توی دست یاکی بود گفت: در مورد چیحرف میزنی؟
…/* یاکی ایستاد: تو رابطه ات با رای چطور بود، ناکا؟!
- n- نمیفهمم، چی میگی؟!
- y- تو این مدت ازت خواست باهاش باشی؟!
…/* ناکا به یاکی نگاه کرد، و خودشو عقب کشید و بازوشو از داخل دست یاکی بیرون کشید،
و دستشو جلوی سینه اش اورد و در حالیکه گریه میکرد،
با صدای بلندی فریاد زد: وقتی تو نبودی من با همه بودم،…بدن اکثر دوستهات رو لمس کردم،
اگه ازم بدت میاد مجبور نیستی، کنار یه دختر که معلوم نیست انسانه یا شیطان زندگی کنی!
...*و به سمت خروجیه راه مخفی دوید
ادامه نظرات
نظرات (۸)