در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۱

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*ناکا با شنیدن صدای خُرد شدن شاخه ای که از میان مه شنید، دستشو جلوی دهانش مشت کرد و جیغ کوتاهی کشید و پشت سرِ رای قایم شد،
رای قامتشو راست کرد و به مه خیره شد،
...//* تاکنو به یاکی که آهسته پشت سرش راه میرفت نگاه کرد و لحظه ای ایستاد تا یاکی هم بهش برسه،
یاکی کنار تاکنو که‌ رسید،...تاکنو دستشو سمتش دراز کرد و گفت: تا دهکده فاصله زیادی نمونده ، اگه ببینن داریم پرواز میکنیم ممکنه وحشت کنن،
پس بهتره با پا بریم،
*یاکی لبخندی زد و دست تاکنو رو گرفت: باشه، مشکلی نیست،
*تاکنو ، همینطور که دست یاکی رو گرفته بود راه افتاد ، یاکی به اطراف نگاه کرد: مدت زیادی باهم بودیم،
کاش زودتر در مورد اهالیه دِه بهم میگفتی، وضع مالیشون چطوره؟!
* تاکنو آهی کشید و گفت: به خاطر محل زندگیشون که نزدیک به جنگل خودکشیه، میشه گفت تقریبا از جامعه طَرد شدن، و مایحتاجشونو به سختی تأمین میکنن...ولی اعتقاد زیادی به تو دارن...
* یاکی با تعجب به تاکنو نگاه کرد: به من؟!...اما من بار اولیه که میخوام پامو تو دهکده اونها بذارم؟!
* تاکنو دست یاکی رو وِل کرد و با دستهاش اَشکال یه مرغابی رو نشون داد و گفت: اونا حتی از یه اردک با این ابعاد یه مجسمه توی معبدشون ساختن، و میپرستنش، ...طوری که شنیدم قبلا مثل خیلی از محله های بومی گربه رو نماد خوشبختی میدونستن،
اما مدت زیادیه که اردک رو نماد شانس میدونن و میگن از وقتی اونو کنار مجسمه بودا قرار دادن ، براشون مبارک و خوش یُمن بوده...
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۱

۲۰ لایک
۵ نظر

*ناکا با شنیدن صدای خُرد شدن شاخه ای که از میان مه شنید، دستشو جلوی دهانش مشت کرد و جیغ کوتاهی کشید و پشت سرِ رای قایم شد،
رای قامتشو راست کرد و به مه خیره شد،
...//* تاکنو به یاکی که آهسته پشت سرش راه میرفت نگاه کرد و لحظه ای ایستاد تا یاکی هم بهش برسه،
یاکی کنار تاکنو که‌ رسید،...تاکنو دستشو سمتش دراز کرد و گفت: تا دهکده فاصله زیادی نمونده ، اگه ببینن داریم پرواز میکنیم ممکنه وحشت کنن،
پس بهتره با پا بریم،
*یاکی لبخندی زد و دست تاکنو رو گرفت: باشه، مشکلی نیست،
*تاکنو ، همینطور که دست یاکی رو گرفته بود راه افتاد ، یاکی به اطراف نگاه کرد: مدت زیادی باهم بودیم،
کاش زودتر در مورد اهالیه دِه بهم میگفتی، وضع مالیشون چطوره؟!
* تاکنو آهی کشید و گفت: به خاطر محل زندگیشون که نزدیک به جنگل خودکشیه، میشه گفت تقریبا از جامعه طَرد شدن، و مایحتاجشونو به سختی تأمین میکنن...ولی اعتقاد زیادی به تو دارن...
* یاکی با تعجب به تاکنو نگاه کرد: به من؟!...اما من بار اولیه که میخوام پامو تو دهکده اونها بذارم؟!
* تاکنو دست یاکی رو وِل کرد و با دستهاش اَشکال یه مرغابی رو نشون داد و گفت: اونا حتی از یه اردک با این ابعاد یه مجسمه توی معبدشون ساختن، و میپرستنش، ...طوری که شنیدم قبلا مثل خیلی از محله های بومی گربه رو نماد خوشبختی میدونستن،
اما مدت زیادیه که اردک رو نماد شانس میدونن و میگن از وقتی اونو کنار مجسمه بودا قرار دادن ، براشون مبارک و خوش یُمن بوده...
ادامه نظرات