در حال بارگذاری ویدیو ...

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 65

۴ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

بک مشغول پرکردن ظرف غذای جونگین و تهیونگ بود .پسرا هم که کلا دور تا دور خونه رو میدوییدن و باهم بازی میکردن . هر دوتاشون پر از انرژی بودن . بک با دیدن خنده هاشون لبخند شادی زد . یهو چان جلوش سبز شد و لبای بکو بوسید .
چان موهای بکو مرتب کرد ــ بریم دیگه ^^ دیر میکنیم .
بک چند بار پلک زد ــ ب..باشه .
هر روز چان از این کارا میکرد ولی انگار هر روز اولین روزی بود که بک با چان آشنا میشد . هنوزم هر روز با این کاراش قلبش تند تند میزد . فقط چان میتونست اینطوریش کنه ...
چان سمت پسرا دویید . تهیونگو گرفت و بعد غلغلک دادنش گذاشت کنار جونگین . درمورد روز اول ازشون سوال میپرسید و راهنماییشون میکرد .
بک با ظرف های غذای بچه ها از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن این صحنه فک کرد باید از خدا بخاطر همچین همسری هزاران بار تشکر کنه .
بک دست جونگینو گرفت ــ همگی دیگه بیاین بریم . واسه اولین روز دیر میکنیمااا .
جونگین تا ماشین بپربپر میکرد و بک محکم دستشو گرفته بود . تهیونگ هم تو بغل چانیول بود . بک ماشینو باز کرد و جونگینو رو صندلی مخصوصش گذاشت و کمربندشو بست . بعد تهیونگو از چان گرفت و اونم رو صندلیش نشوند و کمربندشو بست .
جونگین با انگشتای کوچولوش به کمربند اشاره کرد ــ مامانی ~ این واسه چیه ؟
بک ــ واسه امنیته عزیزم .
تهیونگ خندید ــ امنیــــــت ^^
تو راه مدرسه جونگین کلی سوال میپرسید ( پ.ن : یادتونه روز تولدش گفتن قراره پزشک بشه ؟ خخخ ) . تهیونگ هم همه ی سوالای جونگینو دوباره خودش میپرسید .
جونگین ــ چرا ترمز میکنی بابایی ؟ چرا ته ته هم میره مدرسه ؟ چرا پرنده پرواز میکنه ؟ چرا مورچه ها انقد کوچولو ان ؟ چرا ما کرم نمیخوریم ؟‌"
بکهیون و چانیول هم به سوالای بچگونش میخندیدن . چان سعی میکرد جوابشو جوری بهش بده که مناسب یه بچه ی 5ـ6 ساله باشه .

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 65

۱۴ لایک
۴ نظر

بک مشغول پرکردن ظرف غذای جونگین و تهیونگ بود .پسرا هم که کلا دور تا دور خونه رو میدوییدن و باهم بازی میکردن . هر دوتاشون پر از انرژی بودن . بک با دیدن خنده هاشون لبخند شادی زد . یهو چان جلوش سبز شد و لبای بکو بوسید .
چان موهای بکو مرتب کرد ــ بریم دیگه ^^ دیر میکنیم .
بک چند بار پلک زد ــ ب..باشه .
هر روز چان از این کارا میکرد ولی انگار هر روز اولین روزی بود که بک با چان آشنا میشد . هنوزم هر روز با این کاراش قلبش تند تند میزد . فقط چان میتونست اینطوریش کنه ...
چان سمت پسرا دویید . تهیونگو گرفت و بعد غلغلک دادنش گذاشت کنار جونگین . درمورد روز اول ازشون سوال میپرسید و راهنماییشون میکرد .
بک با ظرف های غذای بچه ها از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن این صحنه فک کرد باید از خدا بخاطر همچین همسری هزاران بار تشکر کنه .
بک دست جونگینو گرفت ــ همگی دیگه بیاین بریم . واسه اولین روز دیر میکنیمااا .
جونگین تا ماشین بپربپر میکرد و بک محکم دستشو گرفته بود . تهیونگ هم تو بغل چانیول بود . بک ماشینو باز کرد و جونگینو رو صندلی مخصوصش گذاشت و کمربندشو بست . بعد تهیونگو از چان گرفت و اونم رو صندلیش نشوند و کمربندشو بست .
جونگین با انگشتای کوچولوش به کمربند اشاره کرد ــ مامانی ~ این واسه چیه ؟
بک ــ واسه امنیته عزیزم .
تهیونگ خندید ــ امنیــــــت ^^
تو راه مدرسه جونگین کلی سوال میپرسید ( پ.ن : یادتونه روز تولدش گفتن قراره پزشک بشه ؟ خخخ ) . تهیونگ هم همه ی سوالای جونگینو دوباره خودش میپرسید .
جونگین ــ چرا ترمز میکنی بابایی ؟ چرا ته ته هم میره مدرسه ؟ چرا پرنده پرواز میکنه ؟ چرا مورچه ها انقد کوچولو ان ؟ چرا ما کرم نمیخوریم ؟‌"
بکهیون و چانیول هم به سوالای بچگونش میخندیدن . چان سعی میکرد جوابشو جوری بهش بده که مناسب یه بچه ی 5ـ6 ساله باشه .