در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۶۶

۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
به نظرم، رای مثل قبلش نبود، مثل اینکه برای فرستادنم به آکادمی مُردد شده بود،
دستمو گرفت و گفت: نباید بیشتر از این برای خودت مشکل درست کنی!
*منو با خودش به یه سالن بزرگ و نسبتا تاریک برد،
که بی شباهت به خانه ارواح نبود،
با شعله آبی ای که از دستش خارج میشد شمع ها رو روشن کرد، صورتشو بهم‌ کرد، و سرشو نزدیک لبهام اورد، لبهامو بوسید،
و چند لحظه تو همون حالت مکث کرد، و گفت: اگه ما بمیریم، جهان آرامش بیشتری رو تجربه میکنه،
*بعد سمت یه صندوق چوبیه قدیمی رفت، و از داخلش یه سای(شمشیر سه شاخه ) بیرون اورد، و دستم داد و گفت:
تعلل نکن ناکا، زودباش بیا...
*کناری ایستادم، سریع تمام‌ لباسهاش رو بیرون اورد، و روی تخته سنگیه که وسط آن مکان بود دراز کشید،
و گفت: بیا اینجا،
خیلی آهسته بهش نزدیک شدم،
مچ دستمو گرفت و با دست دیگه اش، گودیه بین دو تا استخوان ترقوه اش ، رو نشونم‌ داد و گفت:
سای رو دقیق همینجا فرو کن
* اشکهام سرازیر شد و با صدای بلندی فریاد زدم‌: احمق...من تو رو نمیکشم!!!هرگز، هرگز، ...
مانزو راست میگفت ، که شما موجودات خودخواهی هستین،
اگه تو بمیری بقیه هم میمیرن، شاید اونها بخوان زندگی کنن،
تو بهم قول دادی یاکی رو سالم‌ بهم برمیگردونی، با اینکار تو ،اون هم میمیره!...
-r- نه، اون قبل از اینکه، خدا باشه، انسانه، پس اتفاقی براش نمیوفته، احتمالا درمان‌ هم بشه...
حالا کاری‌که ازت خواستم انجام بده
*سای رو روی زمین انداختم و از سرشونه هاش بغلش گرفتم،
و گفتم: من این کاررو نمیکنم، رای، لطفا پاشو ، خواهش میکنم
اما رای هیچ حرکتی نکرد،‌ با عصبانیت بیشتری گفتم:
چطور میتونی جلوی یه دختر اینطور لخت دراز بکشی؟!
*رای بهم نگاه کرد و گفت: حالم خوب نیست، ناکا، تنها شفا ی منم اون سای --ـه.
-n- اوی، اینجا نخواب!
-r- اگه الان منو نکشی ممکنه بعداً ازم متنفربشی
*سمت ملحفه ای که روی پیانویی بزرگ کشیده شده بود، رفتم،
و برش داشتم ، روی بدن رای انداختمش و گفتم: لباسهات خیسن، اینجا هم سرده، نمیخوام مریض بشی!
صبر کن برم لباس خشک برات بیارم!
-r- وایسا ،ناکا!
*بعد از روی تخته سنگ پایین اومد،
و سمت دیواری رفت، و دستشو روی اون گذاشت،
دیوار با صدای مهیبی کنار رفت، از فضای داخل بوی خون و گوشت تازه، به مشام میرسید،
رای با شعله آتشینش مشعل ها رو روشن کرد...
ادامه دارد

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۶۶

۱۰ لایک
۴ نظر

جنبه داری بخون
به نظرم، رای مثل قبلش نبود، مثل اینکه برای فرستادنم به آکادمی مُردد شده بود،
دستمو گرفت و گفت: نباید بیشتر از این برای خودت مشکل درست کنی!
*منو با خودش به یه سالن بزرگ و نسبتا تاریک برد،
که بی شباهت به خانه ارواح نبود،
با شعله آبی ای که از دستش خارج میشد شمع ها رو روشن کرد، صورتشو بهم‌ کرد، و سرشو نزدیک لبهام اورد، لبهامو بوسید،
و چند لحظه تو همون حالت مکث کرد، و گفت: اگه ما بمیریم، جهان آرامش بیشتری رو تجربه میکنه،
*بعد سمت یه صندوق چوبیه قدیمی رفت، و از داخلش یه سای(شمشیر سه شاخه ) بیرون اورد، و دستم داد و گفت:
تعلل نکن ناکا، زودباش بیا...
*کناری ایستادم، سریع تمام‌ لباسهاش رو بیرون اورد، و روی تخته سنگیه که وسط آن مکان بود دراز کشید،
و گفت: بیا اینجا،
خیلی آهسته بهش نزدیک شدم،
مچ دستمو گرفت و با دست دیگه اش، گودیه بین دو تا استخوان ترقوه اش ، رو نشونم‌ داد و گفت:
سای رو دقیق همینجا فرو کن
* اشکهام سرازیر شد و با صدای بلندی فریاد زدم‌: احمق...من تو رو نمیکشم!!!هرگز، هرگز، ...
مانزو راست میگفت ، که شما موجودات خودخواهی هستین،
اگه تو بمیری بقیه هم میمیرن، شاید اونها بخوان زندگی کنن،
تو بهم قول دادی یاکی رو سالم‌ بهم برمیگردونی، با اینکار تو ،اون هم میمیره!...
-r- نه، اون قبل از اینکه، خدا باشه، انسانه، پس اتفاقی براش نمیوفته، احتمالا درمان‌ هم بشه...
حالا کاری‌که ازت خواستم انجام بده
*سای رو روی زمین انداختم و از سرشونه هاش بغلش گرفتم،
و گفتم: من این کاررو نمیکنم، رای، لطفا پاشو ، خواهش میکنم
اما رای هیچ حرکتی نکرد،‌ با عصبانیت بیشتری گفتم:
چطور میتونی جلوی یه دختر اینطور لخت دراز بکشی؟!
*رای بهم نگاه کرد و گفت: حالم خوب نیست، ناکا، تنها شفا ی منم اون سای --ـه.
-n- اوی، اینجا نخواب!
-r- اگه الان منو نکشی ممکنه بعداً ازم متنفربشی
*سمت ملحفه ای که روی پیانویی بزرگ کشیده شده بود، رفتم،
و برش داشتم ، روی بدن رای انداختمش و گفتم: لباسهات خیسن، اینجا هم سرده، نمیخوام مریض بشی!
صبر کن برم لباس خشک برات بیارم!
-r- وایسا ،ناکا!
*بعد از روی تخته سنگ پایین اومد،
و سمت دیواری رفت، و دستشو روی اون گذاشت،
دیوار با صدای مهیبی کنار رفت، از فضای داخل بوی خون و گوشت تازه، به مشام میرسید،
رای با شعله آتشینش مشعل ها رو روشن کرد...
ادامه دارد