در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 20

۳ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

خدایا از دست این پسره !! مگه نمیدونه دوییدن میتونه دوباره زخمشو باز کنه ؟!
بدون اینکه به چیزی فک کنم دوییدم دنبالش . دیدم رفت تو یه کوچه . منم بدون مکث رفتم تو اون کوچه .
از چیزی که میدیدم شوکه شدم .
جونگ کوک جلوی من وایساده بود اما پشتش بهم بود .
با صدای بلند و عصبی داد زد ـ عوضی دزد ! فک نکن میزارم انقد راحت فرار کنی !
اون مرده که جلوش بود با یه اشاره آدماشو ریخت اونجا . یه 6ـ7 نفری بودن . هرکدوم یه چیزی تو دستشون بود . چاقو ، هفت تیر ، باتون ...
شش نفر با یه نفر !؟
جونگ کوک بیش از حد تنها بود .
گوشیمو دراوردم تا به دوستاش خبر بدم ... یهو یه چیزی یادم افتاد و با کف دستم زدم تو پیشونیم .
من ـ اخه احمق مگه شمارشونو داری ؟! -ــــــ-
جونگ کوک ـ د یالا بیاین جلو دیگه .
هجوم اوردن سمتش . هر ضربه ای که میخواستن بهش بزنن کاملا ماهرانه میزد ناکارشون میکرد .
چشام گرد شد 0ـ0
این پسر واقعا بلد بود مبارزه کنه ... فوق العاده مبارزه میکرد !
با مبارزه ای که جونگ کوک میکرد تابلو بود لیدر اون گروهه ترسیده .
بعد اینکه اخریشونو هم زد تفنگ یکیشونو برداشت و برگشت سمت لیدرشون .
جونگ کوک ـ یا اون چیزی که ورداشتیو بهم پس میدی یا یه گلوله حرومت میکنم !
مرده سریع با دستای لرزون یه چیزیو از دستش بیرون آورد . تاریک بود و نمیتونستم بفهمم اون چیه .
جونگ کوک اونو از دستش گرفت ، گذاشت تو جیبش و دوباره تفنگو گرفت سمت اون مرده .
مرد ـ و..وایسا ! تو .. تو خودت گفتی اگه بدمش باهام کاری نداری !
جونگ کوک پوزخند زد ـ نمیشه دروغ گفت ؟
یکم رفتم جلو ـ جونگ کوک بزارش کنار !
سریع برگشت بهم یه نگاهی انداخت و دوباره سمت اون مرده برگشت .
جونگ کوک ـ اینجا چیکار میکنی ؟ نباید اینجا باشی !
من ـ جونگ کوک بزار بره . اگه شلیک کنی میری زندان .
جونگ کوک پوزخند زد ـ هه ! و اگه بهت بگم برام مهم نیس چی میگی ؟!
با تعجب بهش نگاه کردم . داشت شوخی میکرد ؟! هیچکسسس نمیخواد بره زندان !
من ـ یکم فک کن . اگه دوستات بفهمن چی میشه ؟
با حرص داد زد ـ مگه بهت نگفتم جوری وانمود نکن که انگاری نگرانمی ؟!
بعد سریع شلیک کرد .
چشامو بستم ...

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 20

۱۷ لایک
۳ نظر

خدایا از دست این پسره !! مگه نمیدونه دوییدن میتونه دوباره زخمشو باز کنه ؟!
بدون اینکه به چیزی فک کنم دوییدم دنبالش . دیدم رفت تو یه کوچه . منم بدون مکث رفتم تو اون کوچه .
از چیزی که میدیدم شوکه شدم .
جونگ کوک جلوی من وایساده بود اما پشتش بهم بود .
با صدای بلند و عصبی داد زد ـ عوضی دزد ! فک نکن میزارم انقد راحت فرار کنی !
اون مرده که جلوش بود با یه اشاره آدماشو ریخت اونجا . یه 6ـ7 نفری بودن . هرکدوم یه چیزی تو دستشون بود . چاقو ، هفت تیر ، باتون ...
شش نفر با یه نفر !؟
جونگ کوک بیش از حد تنها بود .
گوشیمو دراوردم تا به دوستاش خبر بدم ... یهو یه چیزی یادم افتاد و با کف دستم زدم تو پیشونیم .
من ـ اخه احمق مگه شمارشونو داری ؟! -ــــــ-
جونگ کوک ـ د یالا بیاین جلو دیگه .
هجوم اوردن سمتش . هر ضربه ای که میخواستن بهش بزنن کاملا ماهرانه میزد ناکارشون میکرد .
چشام گرد شد 0ـ0
این پسر واقعا بلد بود مبارزه کنه ... فوق العاده مبارزه میکرد !
با مبارزه ای که جونگ کوک میکرد تابلو بود لیدر اون گروهه ترسیده .
بعد اینکه اخریشونو هم زد تفنگ یکیشونو برداشت و برگشت سمت لیدرشون .
جونگ کوک ـ یا اون چیزی که ورداشتیو بهم پس میدی یا یه گلوله حرومت میکنم !
مرده سریع با دستای لرزون یه چیزیو از دستش بیرون آورد . تاریک بود و نمیتونستم بفهمم اون چیه .
جونگ کوک اونو از دستش گرفت ، گذاشت تو جیبش و دوباره تفنگو گرفت سمت اون مرده .
مرد ـ و..وایسا ! تو .. تو خودت گفتی اگه بدمش باهام کاری نداری !
جونگ کوک پوزخند زد ـ نمیشه دروغ گفت ؟
یکم رفتم جلو ـ جونگ کوک بزارش کنار !
سریع برگشت بهم یه نگاهی انداخت و دوباره سمت اون مرده برگشت .
جونگ کوک ـ اینجا چیکار میکنی ؟ نباید اینجا باشی !
من ـ جونگ کوک بزار بره . اگه شلیک کنی میری زندان .
جونگ کوک پوزخند زد ـ هه ! و اگه بهت بگم برام مهم نیس چی میگی ؟!
با تعجب بهش نگاه کردم . داشت شوخی میکرد ؟! هیچکسسس نمیخواد بره زندان !
من ـ یکم فک کن . اگه دوستات بفهمن چی میشه ؟
با حرص داد زد ـ مگه بهت نگفتم جوری وانمود نکن که انگاری نگرانمی ؟!
بعد سریع شلیک کرد .
چشامو بستم ...