در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۴

۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*ناکا سرش رو عقب برد و سرش رو پایین انداخت، و با ناراحتی گفت: یاکی تو چت شده؟!
* یاکی با تعجب به ناکا نگاه کرد و گفت: هیچی! ...نکنه چهره ام ...
ناکا سریع یاکی رو بغل گرفت: چهره ات مثل همیشه زیباست،
*بعد ناکا دستشو بالا اورد و روی سینه ٔ یاکی گذاشت، و چند لحظه بعد گفت: پیرهنتو در بیار و روی تخت دراز بکش ، بذار زخمت رو ببینم،
*یاکی پیراهنشو بیرون اورد و به دل روی تخت دراز کشید
ناکا باندها رو باز کرد و با تعجب به جای زخم نگاه کرد ، و اشک از چشمهاش پایین ریخت،
یاکی، وقتی دید ناکا هیچی نمیگه، روی آرنجهاش کمی بلند شد و برگشت و به ناکا نگاه کرد: چیزی شده؟!
* ناکا اشکهاشو پاک کرد: من بهت پادزهر دادم، خودت هم سمی رو توی بدنت حس نمیکنی،
اما ...
* یاکی از جاش بلند شد و گفت: اما چی؟!
-n- حالا باید چکار کنم؟!
* یاکی دستشو روی بازوی ناکا گذاشت: ظاهرش چطور شده،
- n- اطرافش آبی شده، و...
* ناکا لباسشو از سر شونه اش پایین اورد: از خونم بخور، حتماً درمانت میکنه
* یاکی سرش رو پایین انداخت: تو حسش کردی، تو میتونی مرگ رو حس کنی!...در مورد منم همچین حسی کردی نه؟!
*ناکا با ناراحتی گفت: خواهش میکنم، اینقدر راحت در موردش نگو
-y- اونا پادزهر اصلی رو بهت ندادن ناکا
...حالا که آیرا هم زخمی شده، احتمالاً‌ اون هم تو وضعیتی مشابه منه
* ناکا با ناراحتی گفت: من پادزهر رو از گارا میگیرم
-y- چطور؟ در ازای انجام قراری که باهاش گذاشتی؟!
از هر جهتی به قضیه نگاه کنی، من و آیرا باید روحمون بهت تقدیم کنیم!
*ناکا بلند شد و عقب عقب رفت: اون از عمد به من پادزهر رو نداد،
*یاکی نشست و از تخت پایین اومد و سمت ناکا رفت و بغلش گرفت: حتی اگه کنارت نباشم، همیشه میتونم توی قلبت باشم
* ناکا خودش رو عقب کشید و با گریه گفت: نمیخوام بدون تو زندگی کنم،
ما بهم قول دادیم با هم پرواز کنیم، پس باید با هم بمیریم،
*یاکی لبخندی زد و به ناکا نگاه کرد: اون مالِ وقتی بود که ما فقط دو نفر بودیم ،ولی ...
*ناکا پیراهن یاکی رو برداشت و جلوش گرفت:
باید بریم بیمارستان، شک ندارم اونها میتونن ، کاری کنن
* یاکی پیراهن رو از ناکا گرفت و پوشید اما بعدش رفت و روی تخت به پهلو دارز کشید،و پشتشو به ناکا کرد و چشمهاشو بست: میخوای چه توضیحی به اونا درباره این زخم بدی؟!
ادامه نظرات

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۴

۲۱ لایک
۴ نظر

*ناکا سرش رو عقب برد و سرش رو پایین انداخت، و با ناراحتی گفت: یاکی تو چت شده؟!
* یاکی با تعجب به ناکا نگاه کرد و گفت: هیچی! ...نکنه چهره ام ...
ناکا سریع یاکی رو بغل گرفت: چهره ات مثل همیشه زیباست،
*بعد ناکا دستشو بالا اورد و روی سینه ٔ یاکی گذاشت، و چند لحظه بعد گفت: پیرهنتو در بیار و روی تخت دراز بکش ، بذار زخمت رو ببینم،
*یاکی پیراهنشو بیرون اورد و به دل روی تخت دراز کشید
ناکا باندها رو باز کرد و با تعجب به جای زخم نگاه کرد ، و اشک از چشمهاش پایین ریخت،
یاکی، وقتی دید ناکا هیچی نمیگه، روی آرنجهاش کمی بلند شد و برگشت و به ناکا نگاه کرد: چیزی شده؟!
* ناکا اشکهاشو پاک کرد: من بهت پادزهر دادم، خودت هم سمی رو توی بدنت حس نمیکنی،
اما ...
* یاکی از جاش بلند شد و گفت: اما چی؟!
-n- حالا باید چکار کنم؟!
* یاکی دستشو روی بازوی ناکا گذاشت: ظاهرش چطور شده،
- n- اطرافش آبی شده، و...
* ناکا لباسشو از سر شونه اش پایین اورد: از خونم بخور، حتماً درمانت میکنه
* یاکی سرش رو پایین انداخت: تو حسش کردی، تو میتونی مرگ رو حس کنی!...در مورد منم همچین حسی کردی نه؟!
*ناکا با ناراحتی گفت: خواهش میکنم، اینقدر راحت در موردش نگو
-y- اونا پادزهر اصلی رو بهت ندادن ناکا
...حالا که آیرا هم زخمی شده، احتمالاً‌ اون هم تو وضعیتی مشابه منه
* ناکا با ناراحتی گفت: من پادزهر رو از گارا میگیرم
-y- چطور؟ در ازای انجام قراری که باهاش گذاشتی؟!
از هر جهتی به قضیه نگاه کنی، من و آیرا باید روحمون بهت تقدیم کنیم!
*ناکا بلند شد و عقب عقب رفت: اون از عمد به من پادزهر رو نداد،
*یاکی نشست و از تخت پایین اومد و سمت ناکا رفت و بغلش گرفت: حتی اگه کنارت نباشم، همیشه میتونم توی قلبت باشم
* ناکا خودش رو عقب کشید و با گریه گفت: نمیخوام بدون تو زندگی کنم،
ما بهم قول دادیم با هم پرواز کنیم، پس باید با هم بمیریم،
*یاکی لبخندی زد و به ناکا نگاه کرد: اون مالِ وقتی بود که ما فقط دو نفر بودیم ،ولی ...
*ناکا پیراهن یاکی رو برداشت و جلوش گرفت:
باید بریم بیمارستان، شک ندارم اونها میتونن ، کاری کنن
* یاکی پیراهن رو از ناکا گرفت و پوشید اما بعدش رفت و روی تخت به پهلو دارز کشید،و پشتشو به ناکا کرد و چشمهاشو بست: میخوای چه توضیحی به اونا درباره این زخم بدی؟!
ادامه نظرات