در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 47

۲۷ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

اصلا چرا تو تیمارستانه؟؟چجوری فهمیدم؟؟نکنه خودم دیوونه شدم؟؟"
با خودش میگفت و با سرعت میدوید. انقدر دوید تا رسید به تیمارستان. خمشد و دستاشو گذاشت روی زانوهاش.نفسنفس میزد. یکم که حالش بهتر شد راه افتاد سمت در ورودی.
به پذیرش که رسید صداشو صاف کرد.
-سلام ببخشید......اومدم بیماری به اسم جون جونگکوک روبینم.
-یه لحظه لطفا.
پرستار گفت. یونگی با انگشتای دست چپش روی میز ضرب گرفت.
-بله اینجاس. برید توی سالن ملاقات تا بگم بیارنش.
یونگی سرشو به نشانه فهمیدن تکون داد و به کوک تابلو ها سالن ملاقاتو پیدا کرد. رفت و روی میز نشست.
چند دقیقه بعد کوکی با یه لبخند گشاد وارد شد. قدمهاشو بلندتر برداشت و نشست روبروی شوگا.
-سلام! چجوری پیدام کردی؟؟ جین گفت؟؟؟
-سلام!!! بزار برسم بعد سول بپرس . راستش نمیدونم خودمم.
کوکی لرزید .نشونه های نفوذ ذهنی رو خوب میشناخت.
-خب؟؟
-تهیونگ منتظرته. ساعت 4 صب نو قبرستون.تهیونگ کیه کوک؟؟
کوکی دهنش وا موند."تهیونگ؟فراموشم نکردی؟اصلا چرا خودت نیومدی؟" با خودش گفت.
-با توام!!
-هیچکی هیچکی.
کوکی گفت.
یونگی پوکر شد.
-جیمین نگرانته . بعدا میارمش ببینتت. اول شمارمو سیو کن! احمقانه است که شمارتو ندارم.
-منکه اینجا گوشی ندارم باهوش!بنویش رو کاغذ بهم بده.یونگی همین کاروکرد . کوکی کاغذ شماره رو لای انگشتاش قایم کرد و تا یه وخ ازش نگیرنش. بعدش لبخندی زد.

نظرات (۲۷)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 47

۲۴ لایک
۲۷ نظر

اصلا چرا تو تیمارستانه؟؟چجوری فهمیدم؟؟نکنه خودم دیوونه شدم؟؟"
با خودش میگفت و با سرعت میدوید. انقدر دوید تا رسید به تیمارستان. خمشد و دستاشو گذاشت روی زانوهاش.نفسنفس میزد. یکم که حالش بهتر شد راه افتاد سمت در ورودی.
به پذیرش که رسید صداشو صاف کرد.
-سلام ببخشید......اومدم بیماری به اسم جون جونگکوک روبینم.
-یه لحظه لطفا.
پرستار گفت. یونگی با انگشتای دست چپش روی میز ضرب گرفت.
-بله اینجاس. برید توی سالن ملاقات تا بگم بیارنش.
یونگی سرشو به نشانه فهمیدن تکون داد و به کوک تابلو ها سالن ملاقاتو پیدا کرد. رفت و روی میز نشست.
چند دقیقه بعد کوکی با یه لبخند گشاد وارد شد. قدمهاشو بلندتر برداشت و نشست روبروی شوگا.
-سلام! چجوری پیدام کردی؟؟ جین گفت؟؟؟
-سلام!!! بزار برسم بعد سول بپرس . راستش نمیدونم خودمم.
کوکی لرزید .نشونه های نفوذ ذهنی رو خوب میشناخت.
-خب؟؟
-تهیونگ منتظرته. ساعت 4 صب نو قبرستون.تهیونگ کیه کوک؟؟
کوکی دهنش وا موند."تهیونگ؟فراموشم نکردی؟اصلا چرا خودت نیومدی؟" با خودش گفت.
-با توام!!
-هیچکی هیچکی.
کوکی گفت.
یونگی پوکر شد.
-جیمین نگرانته . بعدا میارمش ببینتت. اول شمارمو سیو کن! احمقانه است که شمارتو ندارم.
-منکه اینجا گوشی ندارم باهوش!بنویش رو کاغذ بهم بده.یونگی همین کاروکرد . کوکی کاغذ شماره رو لای انگشتاش قایم کرد و تا یه وخ ازش نگیرنش. بعدش لبخندی زد.