در حال بارگذاری ویدیو ...

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 74

۶ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

تهیونگ گوشیشو ورداشت و یه آهنگ پخش کرد . بعد درآوردن لباساش وارد حموم شد و تو وان پر از آب گرم نشست .
چشاشو با آرامش بست ... یهو حواسش رفت سمت جونگ کوک و بچگیاشون ... کی انقد بزرگ شدن ؟
فلش بک ــ
تهیونگ و جیمین تو حیاط مشغول بازی بودن که یهو صدای پا اومد. جونگ کوک کوچولو بود .. تهیونگ عاااشق این فسقلی بود . شیرین ترین و تخس ترین بچه ای بود که تا حالا دیده بود .
سمتش دویید و محکم بغلش کرد ــ سلام کولوچـــه ^^
کوکی محکم با دستای کوچولوش تهیونگو بغل کرد و لبخند خرگوشی زد ــ هیونگ ^^
جیمین چپ چپ نگاش کرد ــ به من نمیگه هیونگ -ــــ- به تو میگه !
تهیونگ خندید. جیمین همیشه به علاقه ی کوکی نسبت به ته ته حسودی میکرد .. تهیونگ هم با کاراش و حسودیاش فقط میخندید .
کوکی آروم آروم با پاهای فسقلیش سمت جیمین رفت و بغلش کرد ــ هیونگ ^^
جیمین ذوق کرد ــ واییییییی کوکی ^^ به منم میگی هیونگ ؟؟؟؟
تهیونگ لبخند مستطیلی زد و جیمین و کوکیرو باهم بغل کرد .
کوکی خندید و دستاشو با ذوق به هم زد .
جیمین ــ دوستون دارمممم ^^
تهیونگ ــ منم همینطوووور ^^
کوکی دوباره خندید ــ کوکی .. دوس ^^
ـــــ پایان فلش بک
تهیونگ تک خنده ای کرد. از همون بچگی عاشق کوکی بود . همین چند ماه پیش هم بهش اعتراف کرد ... البته ناگفته نماند که خود کوکی هم عاشق تهیونگ بود از اول ولی خب نمیگفت ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ موهاشو با حوله خشک کرد و انداخت بین لباسای کثیف .. با شنیدن صدای گوشیش سمتش رفت .. جونگین بود ... هیونگ عزیزش..
تهیونگ ــ به بـــــــــه .. هیونگ گرام .. از این ورا ؟؟
جونگین خندید ــ بچه مسخره بازی درنیار ... خو کلاس دارمممم
تهیونگ ــ اوهوم درک میکنم .. بالاخره پزشکیه و این حرفا دیگههه .
جونگین ــ حرف مفت نزن عه -ــــ-
تهیونگ خندید ــ چطوری آقای دکتر ؟
جونگین ــ مرسی آقای ته ته .. عا راستی زنگ زدم بگم من تو راهم . امشب میام واسه کریسمس ^^
تهیونگ ــ واییییییییییییییی جدیییییییییی ؟؟؟؟ چه خوووووووبببببببببببببببب
جونگین ــ اروم تر بیشور . الان مامان اینا میفهمن -ــــ- میخوام خیرسرم سورپرایزشون کنم .
تهیونگ ــ خخ باشه
بعد یکم گپ زدن ، خدافظی کردن . تهیونگ گوشیو انداخت رو تخت . جلوی کمدش وایساد و تصمیم گرفت لباسایی که اون روز به سلیقه ی کوکی خریده بودنو بپوشه ... بالاخره امشب تولدش هم بود .

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 74

۱۶ لایک
۶ نظر

تهیونگ گوشیشو ورداشت و یه آهنگ پخش کرد . بعد درآوردن لباساش وارد حموم شد و تو وان پر از آب گرم نشست .
چشاشو با آرامش بست ... یهو حواسش رفت سمت جونگ کوک و بچگیاشون ... کی انقد بزرگ شدن ؟
فلش بک ــ
تهیونگ و جیمین تو حیاط مشغول بازی بودن که یهو صدای پا اومد. جونگ کوک کوچولو بود .. تهیونگ عاااشق این فسقلی بود . شیرین ترین و تخس ترین بچه ای بود که تا حالا دیده بود .
سمتش دویید و محکم بغلش کرد ــ سلام کولوچـــه ^^
کوکی محکم با دستای کوچولوش تهیونگو بغل کرد و لبخند خرگوشی زد ــ هیونگ ^^
جیمین چپ چپ نگاش کرد ــ به من نمیگه هیونگ -ــــ- به تو میگه !
تهیونگ خندید. جیمین همیشه به علاقه ی کوکی نسبت به ته ته حسودی میکرد .. تهیونگ هم با کاراش و حسودیاش فقط میخندید .
کوکی آروم آروم با پاهای فسقلیش سمت جیمین رفت و بغلش کرد ــ هیونگ ^^
جیمین ذوق کرد ــ واییییییی کوکی ^^ به منم میگی هیونگ ؟؟؟؟
تهیونگ لبخند مستطیلی زد و جیمین و کوکیرو باهم بغل کرد .
کوکی خندید و دستاشو با ذوق به هم زد .
جیمین ــ دوستون دارمممم ^^
تهیونگ ــ منم همینطوووور ^^
کوکی دوباره خندید ــ کوکی .. دوس ^^
ـــــ پایان فلش بک
تهیونگ تک خنده ای کرد. از همون بچگی عاشق کوکی بود . همین چند ماه پیش هم بهش اعتراف کرد ... البته ناگفته نماند که خود کوکی هم عاشق تهیونگ بود از اول ولی خب نمیگفت ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ موهاشو با حوله خشک کرد و انداخت بین لباسای کثیف .. با شنیدن صدای گوشیش سمتش رفت .. جونگین بود ... هیونگ عزیزش..
تهیونگ ــ به بـــــــــه .. هیونگ گرام .. از این ورا ؟؟
جونگین خندید ــ بچه مسخره بازی درنیار ... خو کلاس دارمممم
تهیونگ ــ اوهوم درک میکنم .. بالاخره پزشکیه و این حرفا دیگههه .
جونگین ــ حرف مفت نزن عه -ــــ-
تهیونگ خندید ــ چطوری آقای دکتر ؟
جونگین ــ مرسی آقای ته ته .. عا راستی زنگ زدم بگم من تو راهم . امشب میام واسه کریسمس ^^
تهیونگ ــ واییییییییییییییی جدیییییییییی ؟؟؟؟ چه خوووووووبببببببببببببببب
جونگین ــ اروم تر بیشور . الان مامان اینا میفهمن -ــــ- میخوام خیرسرم سورپرایزشون کنم .
تهیونگ ــ خخ باشه
بعد یکم گپ زدن ، خدافظی کردن . تهیونگ گوشیو انداخت رو تخت . جلوی کمدش وایساد و تصمیم گرفت لباسایی که اون روز به سلیقه ی کوکی خریده بودنو بپوشه ... بالاخره امشب تولدش هم بود .