در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۹

۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
موقع سوار شدن به هواپیما پاشنه کفشم روی پله های فلزی شکست، و نزدیک بود بیفتم،
که یهو کیجا گرفتم،...بعد گفت: کفشهاتو بیار بیرون، وقتی رسیدیم یه جفت نو میخری،
*کفشهامو دستم گرفتم، چون قسمت فِرست کلاس بود تعداد مسافرها کم بود،بعد از اینکه شماره صندلی ها رو پیداکردیم،کیجا بلافاصله وسایل رو توی جا ساکی گذاشت، و روی صندلی لَم داد و گفت: این مسخره ست که بتونی پرواز کنی، اما فقط برای اینکه عجیب به نظر نیای مجبور باشی مثل آدمهای معمولی رفتار کنی!
*روی صندلی کناریش نشستم و گفتم: میشد شبانه حرکت کنیم،
-k- راهی به این طولانی، حتمایکی میدید،الان همینطوری اخبار عصر داشت از شاهکار ساکورا صحبت میکرد،
به خاطر تو کل درختهای یه خیابونو کاری کرده تو فصل زمستون شکوفه بزنن، نه؟!... راستی جوابمو ندادی، عاشقشی؟!
- n- گفتم که، نه!
-k- پس عاشق کی هستی؟!
- n- یاکی، ... تو اون روز نجاتش دادی!
- k- اما من فکر نمی کردم واقعا عاشقش باشی!
-n- پس برای همین گفتی چه قلبی دارم که همه توش جا میشن؟!
-k- متاسفم ، اون روز از دیدنت توی تالار قدیمی جا خوردم...چرا رفته بودی اونجا؟!
-n- یکی بهم نامه داد که برم اونجا!
-k- واقعا خب دیدیش کی بود؟!
- n- ندیدمش، مثل اینکه فقط میخواست خودش منو ببینه، نذاشت چهره شو ببینم، یه سایه هم در تعقیبش بود!
-k- سایه؟! ...
-n-آره...خودت چرا اونجا بودی؟!
-k-خب اونجا‌ محل تجمع ارواحه، من هم شرکت کردم
-n- اما من افراد زیادی رو اونجا ندیدم
-k- چون تالار یه محل مخفی داره!
*توهمین موقع اعلام کردن که باید کمربندهامونو موقع بلند شدن هواپیما ببندیم،
کیجا کمکم کرد تا مال منو ببنده دستشو که روی پایین شکمم حس کردم، بی اختیار دستامو مشت کردم، و به سمت دیگه ای نگاه کردم،
کیجا سرجاش برگشت و کمربندخودش هم بست،
هواپیما که بلند شد، کمربندمو‌ باز کردم و گفتم باید برم جایی، کیجا نیم خیز شد و گفت: میخوای همراهت بیام
* با حرکت دستم بهش گفتم بشینه، و خودمو به یه مهماندار خانم رسوندم، و محل دستشویی رو پرسیدم،
وقتی برگشتم، کیجا با نگرانی پرسید: حالت خوبه؟!
*آره ای گفتم و کنارش نشستم‌،
اما یه لحظه نگذشته بود، که کیجا با عصبانیت سرمو سمت خودش برگردوند و گفت: بسه دیگه به من نگاه کن!
ادامه دارد

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۹

۱۷ لایک
۴ نظر

جنبه داری بخون
موقع سوار شدن به هواپیما پاشنه کفشم روی پله های فلزی شکست، و نزدیک بود بیفتم،
که یهو کیجا گرفتم،...بعد گفت: کفشهاتو بیار بیرون، وقتی رسیدیم یه جفت نو میخری،
*کفشهامو دستم گرفتم، چون قسمت فِرست کلاس بود تعداد مسافرها کم بود،بعد از اینکه شماره صندلی ها رو پیداکردیم،کیجا بلافاصله وسایل رو توی جا ساکی گذاشت، و روی صندلی لَم داد و گفت: این مسخره ست که بتونی پرواز کنی، اما فقط برای اینکه عجیب به نظر نیای مجبور باشی مثل آدمهای معمولی رفتار کنی!
*روی صندلی کناریش نشستم و گفتم: میشد شبانه حرکت کنیم،
-k- راهی به این طولانی، حتمایکی میدید،الان همینطوری اخبار عصر داشت از شاهکار ساکورا صحبت میکرد،
به خاطر تو کل درختهای یه خیابونو کاری کرده تو فصل زمستون شکوفه بزنن، نه؟!... راستی جوابمو ندادی، عاشقشی؟!
- n- گفتم که، نه!
-k- پس عاشق کی هستی؟!
- n- یاکی، ... تو اون روز نجاتش دادی!
- k- اما من فکر نمی کردم واقعا عاشقش باشی!
-n- پس برای همین گفتی چه قلبی دارم که همه توش جا میشن؟!
-k- متاسفم ، اون روز از دیدنت توی تالار قدیمی جا خوردم...چرا رفته بودی اونجا؟!
-n- یکی بهم نامه داد که برم اونجا!
-k- واقعا خب دیدیش کی بود؟!
- n- ندیدمش، مثل اینکه فقط میخواست خودش منو ببینه، نذاشت چهره شو ببینم، یه سایه هم در تعقیبش بود!
-k- سایه؟! ...
-n-آره...خودت چرا اونجا بودی؟!
-k-خب اونجا‌ محل تجمع ارواحه، من هم شرکت کردم
-n- اما من افراد زیادی رو اونجا ندیدم
-k- چون تالار یه محل مخفی داره!
*توهمین موقع اعلام کردن که باید کمربندهامونو موقع بلند شدن هواپیما ببندیم،
کیجا کمکم کرد تا مال منو ببنده دستشو که روی پایین شکمم حس کردم، بی اختیار دستامو مشت کردم، و به سمت دیگه ای نگاه کردم،
کیجا سرجاش برگشت و کمربندخودش هم بست،
هواپیما که بلند شد، کمربندمو‌ باز کردم و گفتم باید برم جایی، کیجا نیم خیز شد و گفت: میخوای همراهت بیام
* با حرکت دستم بهش گفتم بشینه، و خودمو به یه مهماندار خانم رسوندم، و محل دستشویی رو پرسیدم،
وقتی برگشتم، کیجا با نگرانی پرسید: حالت خوبه؟!
*آره ای گفتم و کنارش نشستم‌،
اما یه لحظه نگذشته بود، که کیجا با عصبانیت سرمو سمت خودش برگردوند و گفت: بسه دیگه به من نگاه کن!
ادامه دارد