در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 25

۱۱ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

به دستام نگاه کردم . حق با وی بود . داشتم میلرزیدم ...
وی ـ جنی .
فکرم پیش وی نبود . قلبم به شدت میزد . از جام بلند شدم تا پیداش کنم .
باید دلیل پیدا شدن اون گردنبندو میفهمیدم .
نباید پیدا میشد .
اصلا نباید وجود داشته باشه .
غیرممکن بود .
قسم میخورم به اونا گفتم گردنبندو نابود کنن .
من ــ م..من باید برم ... باید پیداشون کنم ... .
ولی ... از کجا اونارو پیدا میکردم ؟! من حتی نمیدونستم اونا کجان . همشونو از زندگیم انداخته بودم بیرون .
وی خواست دستمو بگیره که عقب رفتم ـ بهم دست نزن .
وی آروم زمزمه کرد ـ هر چیزی باشه ... میتونی ازم کمک بخوای .هوم ؟
صاف وایسادم و لبخند زدم ـ نه خوبم ^^ ... اما م..من باید برم .
وی ـ نه نمیری .
من ـ کار واجبی دارم . خیلی واجبه .
باورم نمیکرد ولی برام مهم نبود . از خونه بیرون زدم و وقتی دیدم داره دنبالم میاد با سرعت دوییدم و اون منو گم کرد .
وایسادم و نفسمو تازه کردم .
من ـ چیزی واسه نگرانی نیس . همه چی روبه راهه . اتفاق بدی نیوفتاده . اونا قوی تر از این حرفا بودن و چیزیشون نمیشد . احتمالا گردنبندو انداختن تو یه کوچه و جونگ کوک پیداش کرده .
لبخند زدم .
قانع کننده بود !
خیالم کاملا راحت شد و سمت خونه رفتم . فردا تو مدرسه دیگه از جونگ کوک فرار نمیکنم . میتونم بهش بگم اشتباه گرفته بودم گردنبندو با یه گردنبند دیگه .
وقتی به سر خیابون خونم رسیدم دیدم یه نفر به دیوار خونم تکیه داده . قیافش قابل تشخیص نبود .
ـ کیم جنی ! .. منتظرت بودم .
ابرومو دادم بالا ـ جونگ کوک ؟! اینجا چیکار میکنی ؟!
جلوتر رفتمو درو باز کردم .
جونگ کوک ـ میخوام درمورد گردنبند بدونم . همین الان !
کفشامو دراوردم و رفتم تو .
جونگ کوک ـ ینی جدی جدی میخوای بری تو و منو بزاری بمونم دم در ؟! :/
برگشتم سمتش ـ ینی جدی جدی انتظار داری دعوتت کنم تو ؟ :/
جونگ کوک به پشت گردنش دست کشید ـ خب .. وقتی رفتار این هفتت نسبت به من و فرار کردنتو درنظر میگیرم ، میشه گفت نباید انتظار داشته باشم دعوتم کنی .
من ـ مگه من چجوری باهات رفتار کردم ؟
جونگ کوک کلافه به نظر میومد . انگار از فرارهای این هفتم ناراحت بود .. چه میدونم . اون که باید از خداش باشه چشمش نمیوفته بهم ! :/
جونگ کوک ـ خب یه جوری رفتار میکردی انگار من جزام دارم .
من ـ بخاطر رفتارم عذر میخوام .
اشاره کردم بیاد تو . اونم آروم کفشاشو دراورد و اومد تو .

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 25

۲۰ لایک
۱۱ نظر

به دستام نگاه کردم . حق با وی بود . داشتم میلرزیدم ...
وی ـ جنی .
فکرم پیش وی نبود . قلبم به شدت میزد . از جام بلند شدم تا پیداش کنم .
باید دلیل پیدا شدن اون گردنبندو میفهمیدم .
نباید پیدا میشد .
اصلا نباید وجود داشته باشه .
غیرممکن بود .
قسم میخورم به اونا گفتم گردنبندو نابود کنن .
من ــ م..من باید برم ... باید پیداشون کنم ... .
ولی ... از کجا اونارو پیدا میکردم ؟! من حتی نمیدونستم اونا کجان . همشونو از زندگیم انداخته بودم بیرون .
وی خواست دستمو بگیره که عقب رفتم ـ بهم دست نزن .
وی آروم زمزمه کرد ـ هر چیزی باشه ... میتونی ازم کمک بخوای .هوم ؟
صاف وایسادم و لبخند زدم ـ نه خوبم ^^ ... اما م..من باید برم .
وی ـ نه نمیری .
من ـ کار واجبی دارم . خیلی واجبه .
باورم نمیکرد ولی برام مهم نبود . از خونه بیرون زدم و وقتی دیدم داره دنبالم میاد با سرعت دوییدم و اون منو گم کرد .
وایسادم و نفسمو تازه کردم .
من ـ چیزی واسه نگرانی نیس . همه چی روبه راهه . اتفاق بدی نیوفتاده . اونا قوی تر از این حرفا بودن و چیزیشون نمیشد . احتمالا گردنبندو انداختن تو یه کوچه و جونگ کوک پیداش کرده .
لبخند زدم .
قانع کننده بود !
خیالم کاملا راحت شد و سمت خونه رفتم . فردا تو مدرسه دیگه از جونگ کوک فرار نمیکنم . میتونم بهش بگم اشتباه گرفته بودم گردنبندو با یه گردنبند دیگه .
وقتی به سر خیابون خونم رسیدم دیدم یه نفر به دیوار خونم تکیه داده . قیافش قابل تشخیص نبود .
ـ کیم جنی ! .. منتظرت بودم .
ابرومو دادم بالا ـ جونگ کوک ؟! اینجا چیکار میکنی ؟!
جلوتر رفتمو درو باز کردم .
جونگ کوک ـ میخوام درمورد گردنبند بدونم . همین الان !
کفشامو دراوردم و رفتم تو .
جونگ کوک ـ ینی جدی جدی میخوای بری تو و منو بزاری بمونم دم در ؟! :/
برگشتم سمتش ـ ینی جدی جدی انتظار داری دعوتت کنم تو ؟ :/
جونگ کوک به پشت گردنش دست کشید ـ خب .. وقتی رفتار این هفتت نسبت به من و فرار کردنتو درنظر میگیرم ، میشه گفت نباید انتظار داشته باشم دعوتم کنی .
من ـ مگه من چجوری باهات رفتار کردم ؟
جونگ کوک کلافه به نظر میومد . انگار از فرارهای این هفتم ناراحت بود .. چه میدونم . اون که باید از خداش باشه چشمش نمیوفته بهم ! :/
جونگ کوک ـ خب یه جوری رفتار میکردی انگار من جزام دارم .
من ـ بخاطر رفتارم عذر میخوام .
اشاره کردم بیاد تو . اونم آروم کفشاشو دراورد و اومد تو .