در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۲

۳ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*آیرا از جایش بلند شد و سریع سمت ناکا رفت: زودباش ، یاکی رو با خودت ببر
ناکا با عجله سمت یاکی رفت و بالهاشو باز کرد، و یاکی رو بغل گرفت و سمت راه مخفی رفت،...و به محض اینکه داخل رفتن،آیرا راه رو مخفی رو بعد ازآنها محو کرد،
یویی با خنده گفت: سنسی، تو هم میخوای به من ثابت کنی زورت از من زیادتره؟
* آتسوکو به یویی نگاه کرد: تو هم مثل شینا بی عقلی
*یویی با صدای بلندی گفت: من بی عقل نیستم، گارا ازم خواستگاری کرد منم جواب مثبت دادم،
به کسی که از هر پنج خدا حتی از پسر تو هم قدرتمندتره،اصلاً هم پشیمون نیستم،
...حفره روی بدن گارا ،به سرعت در حال ترمیم بود،
آیرا به افراد گارا که منتظر دستور بودن، نگاه کرد، و رو به یویی گفت: اگه جون خودت و گارا رو دوست داری بفرستشون برن ،
یویی با سر به افرادش اشاره کرد تا برگردن،
آتسوکو رو به آیرا کرد: حالا باید چکار‌کنیم؟!
*آیرا سر دسته ٔکلاغها رو ظاهر کرد: اون راه رو بهمون نشون میده،
و کلاغ به سمت بالا پرواز کرد، و رفت،
بعد آیرا سمت گارا رفت تا با حلقه های طلسمش دست و پای اونو ببنده،
تو همین موقع یویی طوری که جلب توجه نکنه ،پاشو آروم بالا اورد، و از زیر ساقپوش پاش ، یه تانتو (شمشیر با تیغه کوتاه ) بیرون اورد و قبل از اینکه آتسوکو بتونه عکس العملی نشون بده،
داخل گردن آتسوکو فرو کرد، و بیرون کشید
آتسوکو شمشیرنوری رو از زیر گردن یویی رها کرد،
و دستشو روی گردنش گذاشت و عقب رفت،... و ناباورانه به یویی نگاه کرد،
اما یویی به سمتش حمله کرد، و تانتو رو داخل سینه اش فرو کرد،
آیرا فریاد کشید و سمت آتسوکو دوید،
و از عصبانیت شمشیرش رو از زمین برداشت و از وسط داخل سر یویی فرو برد،
گارا با دیدن این صحنه فریاد کشید،
آلورینااااا،
*اما هنوز جای گلوله ترمیم نشده بود، تا بتونه حمله کنه
*آتسوکو به پشت روی زمین افتاد و سرش به پهلو چرخید و اشک از چشمهایش پایین آمد،
آیرا سمتش رفت و صدایش کرد،
و به چشمهای نیمه باز آتسوکو که خیره مانده بود نگاه کرد،... و در حالیکه گریه میکرد و آتسوکو رو صدا میزد جسم بیجانش رو بغل گرفت،
و فریاد زد، عزیزدلم نمیییر،آیرای بداقبال رو ترک نکن
*لحظاتی بعد جسد یویی هم به پهلو روی زمین افتاد، اما دست ها و پاهای گارا که بسته بودن و قدرتش برنگشته بود،نتونست سمتش بیاد،
و فقط با اندوه و بهت زده نگاهش کرد،...
ادامه نظرات

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۲

۱۵ لایک
۳ نظر

*آیرا از جایش بلند شد و سریع سمت ناکا رفت: زودباش ، یاکی رو با خودت ببر
ناکا با عجله سمت یاکی رفت و بالهاشو باز کرد، و یاکی رو بغل گرفت و سمت راه مخفی رفت،...و به محض اینکه داخل رفتن،آیرا راه رو مخفی رو بعد ازآنها محو کرد،
یویی با خنده گفت: سنسی، تو هم میخوای به من ثابت کنی زورت از من زیادتره؟
* آتسوکو به یویی نگاه کرد: تو هم مثل شینا بی عقلی
*یویی با صدای بلندی گفت: من بی عقل نیستم، گارا ازم خواستگاری کرد منم جواب مثبت دادم،
به کسی که از هر پنج خدا حتی از پسر تو هم قدرتمندتره،اصلاً هم پشیمون نیستم،
...حفره روی بدن گارا ،به سرعت در حال ترمیم بود،
آیرا به افراد گارا که منتظر دستور بودن، نگاه کرد، و رو به یویی گفت: اگه جون خودت و گارا رو دوست داری بفرستشون برن ،
یویی با سر به افرادش اشاره کرد تا برگردن،
آتسوکو رو به آیرا کرد: حالا باید چکار‌کنیم؟!
*آیرا سر دسته ٔکلاغها رو ظاهر کرد: اون راه رو بهمون نشون میده،
و کلاغ به سمت بالا پرواز کرد، و رفت،
بعد آیرا سمت گارا رفت تا با حلقه های طلسمش دست و پای اونو ببنده،
تو همین موقع یویی طوری که جلب توجه نکنه ،پاشو آروم بالا اورد، و از زیر ساقپوش پاش ، یه تانتو (شمشیر با تیغه کوتاه ) بیرون اورد و قبل از اینکه آتسوکو بتونه عکس العملی نشون بده،
داخل گردن آتسوکو فرو کرد، و بیرون کشید
آتسوکو شمشیرنوری رو از زیر گردن یویی رها کرد،
و دستشو روی گردنش گذاشت و عقب رفت،... و ناباورانه به یویی نگاه کرد،
اما یویی به سمتش حمله کرد، و تانتو رو داخل سینه اش فرو کرد،
آیرا فریاد کشید و سمت آتسوکو دوید،
و از عصبانیت شمشیرش رو از زمین برداشت و از وسط داخل سر یویی فرو برد،
گارا با دیدن این صحنه فریاد کشید،
آلورینااااا،
*اما هنوز جای گلوله ترمیم نشده بود، تا بتونه حمله کنه
*آتسوکو به پشت روی زمین افتاد و سرش به پهلو چرخید و اشک از چشمهایش پایین آمد،
آیرا سمتش رفت و صدایش کرد،
و به چشمهای نیمه باز آتسوکو که خیره مانده بود نگاه کرد،... و در حالیکه گریه میکرد و آتسوکو رو صدا میزد جسم بیجانش رو بغل گرفت،
و فریاد زد، عزیزدلم نمیییر،آیرای بداقبال رو ترک نکن
*لحظاتی بعد جسد یویی هم به پهلو روی زمین افتاد، اما دست ها و پاهای گارا که بسته بودن و قدرتش برنگشته بود،نتونست سمتش بیاد،
و فقط با اندوه و بهت زده نگاهش کرد،...
ادامه نظرات