در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 55

۱۱ نظر
گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

جین بین مرز بی هوشی و هوشیاری بود.
جالبه نه؟؟ خیلی چیزا هست که ما نمیدونیم اما اتفاق افتادن.
جین و نامجون کی همدیگه رو دیده بودن؟؟ چرا؟؟
مهم تر اینکه چرا جین هیچی از نامجون یادش نبود؟؟ بازم نفوذ ذهنی؟؟
جین متوجه حرف رپمان نشد. داشت مست میشد.
-کاش باز منو یادت بیاد پسر ، ولی چه فایده . نیاد بهتره. نه؟؟
نامجون با لبخند گفت. خون اشام بودن خیلی بده ، تو میتونی همه رو مجبور کنی هر کاری تو میخوای انجام بدن ، چه فایده؟؟
اگه مجبورشو نکنی هیچ کس برات کاری نمیکنه. البته فراموشی جین یه نفوذ ذهنی بود و نامجون میتونست هر موقعه که بخواد کاری کنه جین همه چیزو به خاطر بیاره. اما نمیخواست. شایدم هنوز وقتش نبود.
جین اونشب کاملا مست بود. ولی صبح روز بعد توی تختش از خواب بیدار شد. خودشم نمیدونست چجوری برگشته خونه.
کوکی تمام روز از دور به تهیونگ نگاه کرده بود. دلش نمیخواست نزدیکش شه. نمیدونست این چیه تو نگاهش. عشق یا تنفر؟؟
بالاخره شب شد کوکی رفت تو اتاق تهیونگ.
"من کجا باید بخوابم؟؟ روی مبل اون بیرون؟؟ بیجا کرده!! خودش اونجا بخوابه."
باخودش گفت و بعد روی تخت تهیونگ شیرجه زد.
"چرا دارم رو تخت اون میخوابم؟ ازش بدم میاد."
بعد خواست از جاش بلند شه .اما حسش نیومد.
بیخیال شد. سرشو فرو کرد تو بالشت تهیونگ.
اون بوی لعنتیش همه جای اون تخت میومد. از بو کردن بالشتش خسته نمیشد. با گول زدن خودش چیزی عوض میشد؟؟
اون با عشق تهیونگ متولد شده بود و این تغییر ناپذیر بود.
همونجوری که داشت بالشت تهیونگو با صورت خودش یکی میکرد ، جسم سرد شده تهیونگ روی کمرش خوابید.
ککی یخ زد.
-چیکار میکنی؟؟ پاشو له شدم!!
-این بدن لرزیده مگه لهم میشه؟؟
تهیونگ گفت و دستاشو دور شکم کوکی حلقه کرد.
کوکی نمیدونست جواب اونو چی بده. مطمئن بود اخرش باید همون جیزیو قبول کنه که تهیونگ میخواست. اون لجباز لعنتی.....
-خوشم نمیاد اینقدر بدنت سرده. پاشو.
کوکی جدی گفت. البته داشت دروغ میگفت. اما حرفش باعث شد تهیونگ بلند شه.
- باشه.
تهیونگ درحالی که داشت از اتاق خارج میشد گفت. کوکی ته دلش ناراحت شد. خوب نمیشد اگه یه شبو با هم دیگه میگذروندن؟؟
اما غرورش بهش اجازه نمیداد بگه وایسا. برای همین همونجوری توی جاش موند.
تهیونگ بدون اینکه کوکی بفهمه برگشت توی اتاق. کنار دیوار نسشت و زانوهاشو بقل کرد.
سرشو تکیه داد به دیوار و به کوکی خیره شد.

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 55

۲۴ لایک
۱۱ نظر

جین بین مرز بی هوشی و هوشیاری بود.
جالبه نه؟؟ خیلی چیزا هست که ما نمیدونیم اما اتفاق افتادن.
جین و نامجون کی همدیگه رو دیده بودن؟؟ چرا؟؟
مهم تر اینکه چرا جین هیچی از نامجون یادش نبود؟؟ بازم نفوذ ذهنی؟؟
جین متوجه حرف رپمان نشد. داشت مست میشد.
-کاش باز منو یادت بیاد پسر ، ولی چه فایده . نیاد بهتره. نه؟؟
نامجون با لبخند گفت. خون اشام بودن خیلی بده ، تو میتونی همه رو مجبور کنی هر کاری تو میخوای انجام بدن ، چه فایده؟؟
اگه مجبورشو نکنی هیچ کس برات کاری نمیکنه. البته فراموشی جین یه نفوذ ذهنی بود و نامجون میتونست هر موقعه که بخواد کاری کنه جین همه چیزو به خاطر بیاره. اما نمیخواست. شایدم هنوز وقتش نبود.
جین اونشب کاملا مست بود. ولی صبح روز بعد توی تختش از خواب بیدار شد. خودشم نمیدونست چجوری برگشته خونه.
کوکی تمام روز از دور به تهیونگ نگاه کرده بود. دلش نمیخواست نزدیکش شه. نمیدونست این چیه تو نگاهش. عشق یا تنفر؟؟
بالاخره شب شد کوکی رفت تو اتاق تهیونگ.
"من کجا باید بخوابم؟؟ روی مبل اون بیرون؟؟ بیجا کرده!! خودش اونجا بخوابه."
باخودش گفت و بعد روی تخت تهیونگ شیرجه زد.
"چرا دارم رو تخت اون میخوابم؟ ازش بدم میاد."
بعد خواست از جاش بلند شه .اما حسش نیومد.
بیخیال شد. سرشو فرو کرد تو بالشت تهیونگ.
اون بوی لعنتیش همه جای اون تخت میومد. از بو کردن بالشتش خسته نمیشد. با گول زدن خودش چیزی عوض میشد؟؟
اون با عشق تهیونگ متولد شده بود و این تغییر ناپذیر بود.
همونجوری که داشت بالشت تهیونگو با صورت خودش یکی میکرد ، جسم سرد شده تهیونگ روی کمرش خوابید.
ککی یخ زد.
-چیکار میکنی؟؟ پاشو له شدم!!
-این بدن لرزیده مگه لهم میشه؟؟
تهیونگ گفت و دستاشو دور شکم کوکی حلقه کرد.
کوکی نمیدونست جواب اونو چی بده. مطمئن بود اخرش باید همون جیزیو قبول کنه که تهیونگ میخواست. اون لجباز لعنتی.....
-خوشم نمیاد اینقدر بدنت سرده. پاشو.
کوکی جدی گفت. البته داشت دروغ میگفت. اما حرفش باعث شد تهیونگ بلند شه.
- باشه.
تهیونگ درحالی که داشت از اتاق خارج میشد گفت. کوکی ته دلش ناراحت شد. خوب نمیشد اگه یه شبو با هم دیگه میگذروندن؟؟
اما غرورش بهش اجازه نمیداد بگه وایسا. برای همین همونجوری توی جاش موند.
تهیونگ بدون اینکه کوکی بفهمه برگشت توی اتاق. کنار دیوار نسشت و زانوهاشو بقل کرد.
سرشو تکیه داد به دیوار و به کوکی خیره شد.