در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 27

۷ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

دوباره چک کرد. دوباره و دوباره.
- اینم مدرک.
اینو گفت و دوان دوان رفت سمت اتاق جین و بدون اینکه در بزنه، وارد شد. جین داشت کتاب میخوند.
- چیشده؟
- بیا مدرک پیدا کردم! هیونگ بدو بیاااا!
کوکی گفت و بلافاصله دوید سمت اتاق خودش.
-خب؟
جین گفت.
کوکی فیلمارو نشونش داد.
- دیدی! موقعی که اون خوابو دیدم ناپدید شدم! ببین هیونگ! دروغ نمیگفتم! حتما اون دیشبم اینجا بوده.
کوکی با اشتیاق گفت. جین چشماشو ریز کرد و دوباره ویدیو رو تماشا کرد.
- ولی این دلیل درست و حسابی ای نیست. میتونه یه خطای نرم افزاری باشه یا حتی ادیت! چون اصلا دیده نمیشه کسی بیاد تورو ببره و برت گردونه.
- هیونگ! چی میگی! پسره خون آشامه، سریعه!
- اینارم خودش بهت گفته؟
- نه یه بنده خدایی که اسمش گوگله بهم گفته! هیونگ چرا باورم نمیکنی؟
جین لبخند زد.
- فردا ادامه میدیم. بخواب دیروقته.
اینو گفت و از اتاق کوکی خارج شد. اما سمت اتاق خودش نرفت. رفت تو خیابونا و دنبال یه کافه گشت. تا جایی که میدونست، تو اون محله هیچ کافه ایی وجود نداشت. چندین ساعت پیاده روی کرد، ولی هیچ کافه ای ندید. درحالی که قلبش بشدت به درد اومده بود، برگشت خونه. خیلی بی صدا از دم اتاق کوکی رد شد تا کوکی متوجهش نشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بهتره این مسخره بازیاتو تموم کنی تهیونگ. اصلا درس نیس! پسره ازمن شاه پسند گرفت. میفهمی؟
تهیونگ چشم غره ای رفت.
- از کی تا حالا شدی پدر دلسوز من؟
اینو گفت و دستاشو زد به کمرش.
- من همیشه پدر دلسوز تو بودم و هستم! ولی نمیشه. این راهش نیس. نباید ازین راه با اون وارد میشدی! ازت کینه داره. خطرناکه! تو نمیدونی آدما چه کارایی میتونن بکنن!
نامجون درحالی که تو چشمای تهیونگ خیره بود گفت. میخواست پسرشو از کارای وحشتناک آدما دور کنه.
- بسه دیگه!
تهیونگ گفت و کافه ی رپمانو ترک کرد.
قلبش، اونو میکشید سمت کوکی. "ولی اون پسره ی خنگ .. دوربین گذاشته!" با خودش گفت و سنگی که جلوی پاش بود شوت کرد.اما مثل همیشه، تو جنگ بین عقل و قلب، این قلب بود که پیروز شد. و تهیونگ خودشو جلوی خونه ی جین پیدا کرد.
از بیرون پنجره ی اتاق کوکی، بهش خیره بود. چقدر دوسداشتنی بود. مثل همیشه تیشرت سفید پوشیده بود و بازم مثل همیشه موهای لختش رو پیشونیش افتاده بود.
- چجوری اخه! کی من این ریختی شدم!
بخودش تشر زد. بنظر میرسید کوکی داره میره سمت در!!!

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 27

۲۳ لایک
۷ نظر

دوباره چک کرد. دوباره و دوباره.
- اینم مدرک.
اینو گفت و دوان دوان رفت سمت اتاق جین و بدون اینکه در بزنه، وارد شد. جین داشت کتاب میخوند.
- چیشده؟
- بیا مدرک پیدا کردم! هیونگ بدو بیاااا!
کوکی گفت و بلافاصله دوید سمت اتاق خودش.
-خب؟
جین گفت.
کوکی فیلمارو نشونش داد.
- دیدی! موقعی که اون خوابو دیدم ناپدید شدم! ببین هیونگ! دروغ نمیگفتم! حتما اون دیشبم اینجا بوده.
کوکی با اشتیاق گفت. جین چشماشو ریز کرد و دوباره ویدیو رو تماشا کرد.
- ولی این دلیل درست و حسابی ای نیست. میتونه یه خطای نرم افزاری باشه یا حتی ادیت! چون اصلا دیده نمیشه کسی بیاد تورو ببره و برت گردونه.
- هیونگ! چی میگی! پسره خون آشامه، سریعه!
- اینارم خودش بهت گفته؟
- نه یه بنده خدایی که اسمش گوگله بهم گفته! هیونگ چرا باورم نمیکنی؟
جین لبخند زد.
- فردا ادامه میدیم. بخواب دیروقته.
اینو گفت و از اتاق کوکی خارج شد. اما سمت اتاق خودش نرفت. رفت تو خیابونا و دنبال یه کافه گشت. تا جایی که میدونست، تو اون محله هیچ کافه ایی وجود نداشت. چندین ساعت پیاده روی کرد، ولی هیچ کافه ای ندید. درحالی که قلبش بشدت به درد اومده بود، برگشت خونه. خیلی بی صدا از دم اتاق کوکی رد شد تا کوکی متوجهش نشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- بهتره این مسخره بازیاتو تموم کنی تهیونگ. اصلا درس نیس! پسره ازمن شاه پسند گرفت. میفهمی؟
تهیونگ چشم غره ای رفت.
- از کی تا حالا شدی پدر دلسوز من؟
اینو گفت و دستاشو زد به کمرش.
- من همیشه پدر دلسوز تو بودم و هستم! ولی نمیشه. این راهش نیس. نباید ازین راه با اون وارد میشدی! ازت کینه داره. خطرناکه! تو نمیدونی آدما چه کارایی میتونن بکنن!
نامجون درحالی که تو چشمای تهیونگ خیره بود گفت. میخواست پسرشو از کارای وحشتناک آدما دور کنه.
- بسه دیگه!
تهیونگ گفت و کافه ی رپمانو ترک کرد.
قلبش، اونو میکشید سمت کوکی. "ولی اون پسره ی خنگ .. دوربین گذاشته!" با خودش گفت و سنگی که جلوی پاش بود شوت کرد.اما مثل همیشه، تو جنگ بین عقل و قلب، این قلب بود که پیروز شد. و تهیونگ خودشو جلوی خونه ی جین پیدا کرد.
از بیرون پنجره ی اتاق کوکی، بهش خیره بود. چقدر دوسداشتنی بود. مثل همیشه تیشرت سفید پوشیده بود و بازم مثل همیشه موهای لختش رو پیشونیش افتاده بود.
- چجوری اخه! کی من این ریختی شدم!
بخودش تشر زد. بنظر میرسید کوکی داره میره سمت در!!!