در حال بارگذاری ویدیو ...

فن یکشن انتقام پارت 20

۶ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

کوکی لب و لوچش آویزون شد. از جاش بلند شد که بره ولی نامجون صداش کرد.
- بشین! یه کمی دارم. ولی خودم نمیتونم برم سمتش.
کوکی خوشحال شد.
- کجاس؟؟؟
- پشت ساختمون یکمی هس. بخاطر اینکه به ترسم غلبه کنم، قبلا یکم تهیه کردم و کاشتم. اما میترسم برم سمتشون! امیدوارم نمره زیستت کامل شه.
- خیلییی ممنون!
کوکی درحالی که تا کمر خم بود گفت و باعجله دوید پشت ساختمون. اونجا پر از گل بود! اما از یه گل، فقط دوتا دونه بود. حدس زد که باید خودش باشه. زود گوشیشو دراورد و عکس گل شاه پسندو سرچ کرد.
- یسسسس! خودشه !
با ملاحظه یکی از گلا رو کند و گذاشت توی یه ظرف شیشه ای که باخودش آورده بود و رفت دوباره از نامجون تشکر کرد و برگشت سمت در خروجی که بره خونه.
زمزمه کرد : - مرتیکه جلف! با وقاحت میاد میگه من تهیونگم! ببین چه آشی بپزم برات.
جلوی در که رسید، حس کرد یه نفر جلوی در وایساده و کوکی نمیتونه رد شه. سرشو بالا گرفت. ولی کسی اونجا نبود. فکر کرد اشتباه دیده و راه افتاد سمت خونه.
همینکه رسید خونه، رفت تو اتاقش و ساعت مچیشو انداخت رو تخت. در باطریشو باز کرد و یه تیکه کوچیک از گل شاه پسند گذاشت توی قسمت موتور ساعت. بعد درشو بست.
- عالی شد! فقط نباید لو برم .. !
قوطی گل شاه پسندشو زیر تختش جا سازی کرد و آماده شد واسه درس فیزیکش. ازونجایی که هنوز روز بود، خیالش از اومدن تهیونگ راحت بود. پس ساعتو دستش نکرد و جلوی کتاباش پخش زمین شد.
درحال تمرین فرمولای فیزیک بود و بلند بلند میخوند و حفظ میکرد.
- این فرمولا، خیلی رو مخن!
صدای تهیونگ از پشت سرش گفت.
کوکی شوکه شد. و زود پنجررو نگاه کرد.
" شت! لنگ ظهره که!"
بدون اینکه حرفی بزنه سرشو برگردوند عقب و تهیونگو دید که به تختش تکیه داده بود و دستاشو زده بود به کمرش.
- جدیدن سخت شده از دور مراقبت باشم!

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

فن یکشن انتقام پارت 20

۲۲ لایک
۶ نظر

کوکی لب و لوچش آویزون شد. از جاش بلند شد که بره ولی نامجون صداش کرد.
- بشین! یه کمی دارم. ولی خودم نمیتونم برم سمتش.
کوکی خوشحال شد.
- کجاس؟؟؟
- پشت ساختمون یکمی هس. بخاطر اینکه به ترسم غلبه کنم، قبلا یکم تهیه کردم و کاشتم. اما میترسم برم سمتشون! امیدوارم نمره زیستت کامل شه.
- خیلییی ممنون!
کوکی درحالی که تا کمر خم بود گفت و باعجله دوید پشت ساختمون. اونجا پر از گل بود! اما از یه گل، فقط دوتا دونه بود. حدس زد که باید خودش باشه. زود گوشیشو دراورد و عکس گل شاه پسندو سرچ کرد.
- یسسسس! خودشه !
با ملاحظه یکی از گلا رو کند و گذاشت توی یه ظرف شیشه ای که باخودش آورده بود و رفت دوباره از نامجون تشکر کرد و برگشت سمت در خروجی که بره خونه.
زمزمه کرد : - مرتیکه جلف! با وقاحت میاد میگه من تهیونگم! ببین چه آشی بپزم برات.
جلوی در که رسید، حس کرد یه نفر جلوی در وایساده و کوکی نمیتونه رد شه. سرشو بالا گرفت. ولی کسی اونجا نبود. فکر کرد اشتباه دیده و راه افتاد سمت خونه.
همینکه رسید خونه، رفت تو اتاقش و ساعت مچیشو انداخت رو تخت. در باطریشو باز کرد و یه تیکه کوچیک از گل شاه پسند گذاشت توی قسمت موتور ساعت. بعد درشو بست.
- عالی شد! فقط نباید لو برم .. !
قوطی گل شاه پسندشو زیر تختش جا سازی کرد و آماده شد واسه درس فیزیکش. ازونجایی که هنوز روز بود، خیالش از اومدن تهیونگ راحت بود. پس ساعتو دستش نکرد و جلوی کتاباش پخش زمین شد.
درحال تمرین فرمولای فیزیک بود و بلند بلند میخوند و حفظ میکرد.
- این فرمولا، خیلی رو مخن!
صدای تهیونگ از پشت سرش گفت.
کوکی شوکه شد. و زود پنجررو نگاه کرد.
" شت! لنگ ظهره که!"
بدون اینکه حرفی بزنه سرشو برگردوند عقب و تهیونگو دید که به تختش تکیه داده بود و دستاشو زده بود به کمرش.
- جدیدن سخت شده از دور مراقبت باشم!