در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان اگه گفتی من کیم قسمت دو پارت دو( به درخواست مهتا جون ادا مش میدم)

۴ نظر
گزارش تخلف
( روح نماشا)mhrs-ea
( روح نماشا)mhrs-ea

انچه گذشت: پرهام اومد خواستگاریم و جفتمون تیپ خز بازی زده بودیم حالا هم رفتیم تو اتاق که بحرفیم و من چیزای ناموسیمو از پنجره انداختم بیرون که نبینه....
تا اومدیم بشینیم یهو دایی میثم درو باز کرد : اینجا چه خبرهههههه؟؟؟؟؟
پرهام که شده بود عین گچ منم نمیفهمیدم موضوع چیه....: دایی چی شده؟
میثم: پس اون...
_: عه ببخشید یه لحظه بیا بیرون دایی .......... چی شده
میثم: هیچی رفتم تو حیاط با تل بحرفم یهو یه چیزی افتاد رو کلم... نگا کردم دیدم بعله!
مجبوری یه کم واسش توضیح دادم و رفت...
پرهام نشست لب تخت که یهو یه صدای کاملا بی تربیتی خارج شد! پتو رو زد کنار که دید بعله! کار منه! اومد سمتم منم سریع پاشدم که یهو دستمو کشید چسبوند به دیوار( وحشیه دیگه!)
پرهام: بچه جون با دم شیر بازی نکنااااا!
_ بعلههههههه! ههههههههر چی شماااا بگین.! هاهاها! ( خفه شد دیگه بسشه!)
رفت عقب و گفت: خیله خوب ماکه حرف نمیزنیم بریم پایین اونا معطل نشن!
رفتیم پایین و نشستیم.... پدربزرگم: خب چی شد اقا پرهام؟
پرهام: هیچی دیگه من شرایطمو واسشون گفتم و گفتم که باید سه چهار سال خارج زندگی کنیم چون یه موقعیت کاری عالی برام اونجا هست و ایشون هم قبول کردن...
واات؟؟؟ اینا رو کی گفت من نفهمیدم؟؟!!

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

رمان اگه گفتی من کیم قسمت دو پارت دو( به درخواست مهتا جون ادا مش میدم)

۹ لایک
۴ نظر

انچه گذشت: پرهام اومد خواستگاریم و جفتمون تیپ خز بازی زده بودیم حالا هم رفتیم تو اتاق که بحرفیم و من چیزای ناموسیمو از پنجره انداختم بیرون که نبینه....
تا اومدیم بشینیم یهو دایی میثم درو باز کرد : اینجا چه خبرهههههه؟؟؟؟؟
پرهام که شده بود عین گچ منم نمیفهمیدم موضوع چیه....: دایی چی شده؟
میثم: پس اون...
_: عه ببخشید یه لحظه بیا بیرون دایی .......... چی شده
میثم: هیچی رفتم تو حیاط با تل بحرفم یهو یه چیزی افتاد رو کلم... نگا کردم دیدم بعله!
مجبوری یه کم واسش توضیح دادم و رفت...
پرهام نشست لب تخت که یهو یه صدای کاملا بی تربیتی خارج شد! پتو رو زد کنار که دید بعله! کار منه! اومد سمتم منم سریع پاشدم که یهو دستمو کشید چسبوند به دیوار( وحشیه دیگه!)
پرهام: بچه جون با دم شیر بازی نکنااااا!
_ بعلههههههه! ههههههههر چی شماااا بگین.! هاهاها! ( خفه شد دیگه بسشه!)
رفت عقب و گفت: خیله خوب ماکه حرف نمیزنیم بریم پایین اونا معطل نشن!
رفتیم پایین و نشستیم.... پدربزرگم: خب چی شد اقا پرهام؟
پرهام: هیچی دیگه من شرایطمو واسشون گفتم و گفتم که باید سه چهار سال خارج زندگی کنیم چون یه موقعیت کاری عالی برام اونجا هست و ایشون هم قبول کردن...
واات؟؟؟ اینا رو کی گفت من نفهمیدم؟؟!!