در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 26

۷ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

بالاخره شب شد و جین اومد. مثل همیشه خیلی زود شام حاضر کرد و نشست سر میز و کوکیو صدا زد. کوکی با خوشحالی از پله ها پایین اومد و لبخند دندون نمایی زد.
- هیونگ خبرای خوب دارم!
و تمام ماجرا ی اومدن دوستاش رو برای جین تعریف کرد. جین خیلی خوشحال شد. سر شام بودن که کوکی دوباره شروع کرد به حرف زدن.
- هیونگ من یه خوابی دیدم.
- چی دیدی؟
- تهیونگو دیدم!
- تهیونگ کیه؟
- همون قاتل!
- اسمشو از کجا میدونی؟؟
- گفتم که اینجا بود. چند بار اومد!
کوکی با لحن تندی گفت. جین دوباره اخماشو کشید توهم.
- جانگکوک، بهتره این بحثو تمومش کنیم.
جین گفت و سرشو انداخت پایین تا خودشو با غذا خوردن سرگرم کنه.
- نه هیونگ! من خوابشو دیدم! اون یه فرشته بود و خانواده داشت! اونم کیییی! همون پسری که تو محله کافه داره! اسمش
نامجونه. اون!
جین چشماشو بست تا خونسردیشو حفظ کنه.
- ولی تو که گفتی خون آشامه.
- آره ولی از اول نبوده! من مطعنم که حقیقت داره هیونگ.
- زیاد میاد پیشت؟ زیاد باهات حرف میزنه؟
کوکی سرتکون داد و جین دیگه نتونست تحمل کنه. از سر میز بلند شد. نمیدونست چجوری باید خودشو قانع کنه. اما حرفای کوکیو نمیتونست نادیده بگیره. جین فکر میکرد کوکی بخاطر فشارای روانی ای که بهش وارد شده، دچار بیماری "اسکیزوفرنی" شده. برگشت سر میز.
- بهم یه مدرک نشون بده تا باور کنم.
کوکی با خودش فکر کرد " ولی من که مدرک ندارم."
- باشه! پیدا میکنم.
اینو گفت و دوید طبقه بالا. رفت سرغ دوربینا و فیلم خوابیدن شب گذشتشو نگاه کرد. هیچ مشکلی نداشت!فیلم همینجوری روی دور تند داشت پخش میشد. از جاش بلند شد تا لباس خواب بپوشه. ولی از گوشه چشمش یه چیز عجیب دید!
توی فیلم، کوکی برای حدودن 2ساعت ناپدید شد، و دوباره رو تختش بود.
- امکان نداره!

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 26

۲۷ لایک
۷ نظر

بالاخره شب شد و جین اومد. مثل همیشه خیلی زود شام حاضر کرد و نشست سر میز و کوکیو صدا زد. کوکی با خوشحالی از پله ها پایین اومد و لبخند دندون نمایی زد.
- هیونگ خبرای خوب دارم!
و تمام ماجرا ی اومدن دوستاش رو برای جین تعریف کرد. جین خیلی خوشحال شد. سر شام بودن که کوکی دوباره شروع کرد به حرف زدن.
- هیونگ من یه خوابی دیدم.
- چی دیدی؟
- تهیونگو دیدم!
- تهیونگ کیه؟
- همون قاتل!
- اسمشو از کجا میدونی؟؟
- گفتم که اینجا بود. چند بار اومد!
کوکی با لحن تندی گفت. جین دوباره اخماشو کشید توهم.
- جانگکوک، بهتره این بحثو تمومش کنیم.
جین گفت و سرشو انداخت پایین تا خودشو با غذا خوردن سرگرم کنه.
- نه هیونگ! من خوابشو دیدم! اون یه فرشته بود و خانواده داشت! اونم کیییی! همون پسری که تو محله کافه داره! اسمش
نامجونه. اون!
جین چشماشو بست تا خونسردیشو حفظ کنه.
- ولی تو که گفتی خون آشامه.
- آره ولی از اول نبوده! من مطعنم که حقیقت داره هیونگ.
- زیاد میاد پیشت؟ زیاد باهات حرف میزنه؟
کوکی سرتکون داد و جین دیگه نتونست تحمل کنه. از سر میز بلند شد. نمیدونست چجوری باید خودشو قانع کنه. اما حرفای کوکیو نمیتونست نادیده بگیره. جین فکر میکرد کوکی بخاطر فشارای روانی ای که بهش وارد شده، دچار بیماری "اسکیزوفرنی" شده. برگشت سر میز.
- بهم یه مدرک نشون بده تا باور کنم.
کوکی با خودش فکر کرد " ولی من که مدرک ندارم."
- باشه! پیدا میکنم.
اینو گفت و دوید طبقه بالا. رفت سرغ دوربینا و فیلم خوابیدن شب گذشتشو نگاه کرد. هیچ مشکلی نداشت!فیلم همینجوری روی دور تند داشت پخش میشد. از جاش بلند شد تا لباس خواب بپوشه. ولی از گوشه چشمش یه چیز عجیب دید!
توی فیلم، کوکی برای حدودن 2ساعت ناپدید شد، و دوباره رو تختش بود.
- امکان نداره!