در حال بارگذاری ویدیو ...

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 26

۱۶ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

سورپرایزه این پارت ^^ انقد شیرینههه . مخصوصا واسه چانبک . برین حالشو ببرین ^^
ــــــــــــــــــــــــ
چانیول زنگ درو زد . دستشو رو کتش کشید و منتظر شد . این کارا دیگه روتین عادی زندگیش شده بود .
بالاخره خانوم نه چندان مسنی ، درو براش باز کرد .
ــ سلام . بیا تو پسرم
چانیول داخل رفت و کیسه ی توی دستشو به خانوم بیون داد .
خانوم بیون کیسه رو گرفت و با مهربونی نگاش کرد ــ عزیزم مگه نگفتم دیگه نخر برام ؟
چانیول ــ مامان ویتامین براتون خوبه .
خانوم بیون لبخند زد و سمت اشپزخونه رفت .
یه پسر کوچولو سمت چانیول دویید ــ باباییییییییی
چانیول ــ آیگوووو ^^ سلامممم
چانیول موهای جونگین رو به هم ریخت . جونگین دستاشو بالا برد . چان خوب میدونست منظورش اینه که باباییش بغلش کنه . همین کارو کرد . جونگین محکم گردن چان رو بغل کرد و سرشو رو شونش گذاشت . چان هم موهای جونگینو بوسید و لبخند زد .
بدون اینکه متوجه بشه ، یه جفت چشم داشت نگاشون میکرد . بکهیون که کیف بزرگ جونگین دستش بود داشت کارای شیرین پسر 2 سالش و پدرش رو میدید .هنوزم بعد این چند سال ، توی قلبش حس عجیب غریبی وجود داشت و نتونسته بود به زندگیش عادت کنه .
چانیول برگشت و بک رو دید .
چانیول ــ عه اونم مامانیییی ^^ ..... آماده ای بکهیون ؟
بکهیون اول بیرون رفت ــ اره بریم .. مامان ما رفتیـــــــم !
بعد اینکه با خانوم بیون خدافظی کردن سمت ماشین رفتن . چانیول به پشت بکهیون نگاه کرد . هرروز بیشتر داشت عاشق این موجود ظریف و خواستنی میشد اما .... انگار بک هرروز بیشتر داشت از چانیول دور میشد . بک هنوزم از خیلی چیزا میترسید .
چانیول خییلی پدر خوبی بود و بک هم اینو میدونست که پدر بهتری برای جونگین امکان نداشت پیدا بشه . اما خب اون بکهیون بود .
بکهیون سمت چانیول برگشت ــ کلیدو بده . درو باز کنم .
چانیول ــ هوم باشه وایسا .
چانیول جونگینو تو بغلش جابه جا کرد تا کلیدو از جیبش بیرون بیاره . موفق شد و کلیدو سمت بک دراز برد . وقتی بک میخواست کلیدو بگیره ، دستاشون به هم خورد .چانیول حس کرد یه شوک الکتریکی از بدنش رد شده . میخواست ببینه بکهیون هم این حسو نسبت بهش داره ؟

نظرات (۱۶)

Loading...

توضیحات

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 26

۲۲ لایک
۱۶ نظر

سورپرایزه این پارت ^^ انقد شیرینههه . مخصوصا واسه چانبک . برین حالشو ببرین ^^
ــــــــــــــــــــــــ
چانیول زنگ درو زد . دستشو رو کتش کشید و منتظر شد . این کارا دیگه روتین عادی زندگیش شده بود .
بالاخره خانوم نه چندان مسنی ، درو براش باز کرد .
ــ سلام . بیا تو پسرم
چانیول داخل رفت و کیسه ی توی دستشو به خانوم بیون داد .
خانوم بیون کیسه رو گرفت و با مهربونی نگاش کرد ــ عزیزم مگه نگفتم دیگه نخر برام ؟
چانیول ــ مامان ویتامین براتون خوبه .
خانوم بیون لبخند زد و سمت اشپزخونه رفت .
یه پسر کوچولو سمت چانیول دویید ــ باباییییییییی
چانیول ــ آیگوووو ^^ سلامممم
چانیول موهای جونگین رو به هم ریخت . جونگین دستاشو بالا برد . چان خوب میدونست منظورش اینه که باباییش بغلش کنه . همین کارو کرد . جونگین محکم گردن چان رو بغل کرد و سرشو رو شونش گذاشت . چان هم موهای جونگینو بوسید و لبخند زد .
بدون اینکه متوجه بشه ، یه جفت چشم داشت نگاشون میکرد . بکهیون که کیف بزرگ جونگین دستش بود داشت کارای شیرین پسر 2 سالش و پدرش رو میدید .هنوزم بعد این چند سال ، توی قلبش حس عجیب غریبی وجود داشت و نتونسته بود به زندگیش عادت کنه .
چانیول برگشت و بک رو دید .
چانیول ــ عه اونم مامانیییی ^^ ..... آماده ای بکهیون ؟
بکهیون اول بیرون رفت ــ اره بریم .. مامان ما رفتیـــــــم !
بعد اینکه با خانوم بیون خدافظی کردن سمت ماشین رفتن . چانیول به پشت بکهیون نگاه کرد . هرروز بیشتر داشت عاشق این موجود ظریف و خواستنی میشد اما .... انگار بک هرروز بیشتر داشت از چانیول دور میشد . بک هنوزم از خیلی چیزا میترسید .
چانیول خییلی پدر خوبی بود و بک هم اینو میدونست که پدر بهتری برای جونگین امکان نداشت پیدا بشه . اما خب اون بکهیون بود .
بکهیون سمت چانیول برگشت ــ کلیدو بده . درو باز کنم .
چانیول ــ هوم باشه وایسا .
چانیول جونگینو تو بغلش جابه جا کرد تا کلیدو از جیبش بیرون بیاره . موفق شد و کلیدو سمت بک دراز برد . وقتی بک میخواست کلیدو بگیره ، دستاشون به هم خورد .چانیول حس کرد یه شوک الکتریکی از بدنش رد شده . میخواست ببینه بکهیون هم این حسو نسبت بهش داره ؟