نماشا برام پیام تشکر گذاشته :)+ هر شب قصه ای از رادا 144
http://www.namasha.com/v/pVHTopS5
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. برادرش خواست حاتم بخشى کند. مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود را به زحمت مینداز. برادرِ حاتم توجه نکرد. مادرش لباس کهنه اى پوشید و بطور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از درِ سوم باز آمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دوبار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى. مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد. بخشنده بودن بیشتر از آنکه توانایی مالی بخواهد، قلبی بزرگ میخواهد.
نظرات