در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۳۰

۸ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*ناکا همینطور که غرق تماشای صورت رای بود، دستشو بالا اورد و روی ردِ اشکی که روی گونه ٔ رای بود کشید و گفت: تو گریه کردی رای، اینا اشکای توئه!
*رای دستشو روی صورتش کشید و با خیس شدن انگشتاش، لبخند روی صورتش نشست،
اما قبل از اینکه چیزی بگه، یاکی آخی گفت و روی دو زانوش نشست،
رای با تعجب به یاکی نگاه کرد و ناآگاه دستشو روی کتف یاکی گذاشت،
و با آخ بلندی که یاکی کرد، دستشو عقب کشید، که یدفعه تاکنو داخل دوید و با دلهره گفت: ارتش گارا دارن به این سمت میان،
*که یهو چشمش به رای افتاد و اشک شوق توی چشمهاش جمع شد،
رای رو به ناکا کرد: عجله کن آماده شو از اینجا میریم،
ناکا سریع آینه و ضمادی که آیرا درست کرده بود،
توی جیبهای کت گذاشت،
تاکنو با دیدن حال یاکی سریع سمتش اومد: حالت خوبه؟
* یاکی سرشو به علامت آره تکون داد،
رای رو به تاکنو گفت: یاکی رو با خودت به خونه من ببر منم همراه ناکا میام ،
* تاکنو ، یاکی رو، روی دستهاش بغل زد و سریع بیرون رفت، اما از خونه زیاد دور نشده بود که ناکا دنبالشون دوید و با صدای بلندی گفت: صبرکن تاکنو،...
* تاکنو ایستاد و منتظر شد،تا ناکا خودشو بهشون رسوند،
ناکا دست یاکی رو گرفت و سرشو نزدیک گوشش اورد: ممنونم...
*یاکی نگاهی بی رمق به ناکا انداخت...
که یدفعه رای با عجله سمت آنها دوید و مانعی ضد صوت درست کرد،
و ناگهان نوری آبی رنگ همه جا رو پُر از نور کرد،
رای از داخل مانع که شبیه به کُره ای بزرگ بود، با تعجب به اطراف نگاه کرد:
چطور ممکنه گارا نیروی نقاب اوورولان رو داشته باشه؟!
* ناکا بُهت زده گفت: این نور چیه؟!
-r- این نیروی مافوق صوته، که میتونه شنواییه هر موجودی رو که در معرضش باشه، تخریب کنه
...متأسفانه تا زمانیکه محو نشه همینجا گیر افتادیم،
...اگه شدت پیدا کنه روی بافتها هم تاثیر میذاره و باعث پراکنده شدن، اونها هم میشه،
*بعد رو به تاکنو گفت: این نیرو نمیتونه مال گارا باشه،
اگه اون این قدرت رو داشت به خودش زحمت گرفتن نیروی منو نمیداد!
//*هاروئه به ارواح سیاه که روی زمین به دور خود میچرخیدند و بهم میخوردند و بهم حمله میکردن و همدیگه رو میکشتن، نگاه کرد ،
و بعد چشمش به کیهیرو افتاد، که موهایش همزمان با اینکه داشت بلند میشد به رنگ سفید داشتن تغییر رنگ میدادن، و شاخ بزرگی روی سرش رشد کرد
ادامه نظرات

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۳۰

۱۸ لایک
۸ نظر

*ناکا همینطور که غرق تماشای صورت رای بود، دستشو بالا اورد و روی ردِ اشکی که روی گونه ٔ رای بود کشید و گفت: تو گریه کردی رای، اینا اشکای توئه!
*رای دستشو روی صورتش کشید و با خیس شدن انگشتاش، لبخند روی صورتش نشست،
اما قبل از اینکه چیزی بگه، یاکی آخی گفت و روی دو زانوش نشست،
رای با تعجب به یاکی نگاه کرد و ناآگاه دستشو روی کتف یاکی گذاشت،
و با آخ بلندی که یاکی کرد، دستشو عقب کشید، که یدفعه تاکنو داخل دوید و با دلهره گفت: ارتش گارا دارن به این سمت میان،
*که یهو چشمش به رای افتاد و اشک شوق توی چشمهاش جمع شد،
رای رو به ناکا کرد: عجله کن آماده شو از اینجا میریم،
ناکا سریع آینه و ضمادی که آیرا درست کرده بود،
توی جیبهای کت گذاشت،
تاکنو با دیدن حال یاکی سریع سمتش اومد: حالت خوبه؟
* یاکی سرشو به علامت آره تکون داد،
رای رو به تاکنو گفت: یاکی رو با خودت به خونه من ببر منم همراه ناکا میام ،
* تاکنو ، یاکی رو، روی دستهاش بغل زد و سریع بیرون رفت، اما از خونه زیاد دور نشده بود که ناکا دنبالشون دوید و با صدای بلندی گفت: صبرکن تاکنو،...
* تاکنو ایستاد و منتظر شد،تا ناکا خودشو بهشون رسوند،
ناکا دست یاکی رو گرفت و سرشو نزدیک گوشش اورد: ممنونم...
*یاکی نگاهی بی رمق به ناکا انداخت...
که یدفعه رای با عجله سمت آنها دوید و مانعی ضد صوت درست کرد،
و ناگهان نوری آبی رنگ همه جا رو پُر از نور کرد،
رای از داخل مانع که شبیه به کُره ای بزرگ بود، با تعجب به اطراف نگاه کرد:
چطور ممکنه گارا نیروی نقاب اوورولان رو داشته باشه؟!
* ناکا بُهت زده گفت: این نور چیه؟!
-r- این نیروی مافوق صوته، که میتونه شنواییه هر موجودی رو که در معرضش باشه، تخریب کنه
...متأسفانه تا زمانیکه محو نشه همینجا گیر افتادیم،
...اگه شدت پیدا کنه روی بافتها هم تاثیر میذاره و باعث پراکنده شدن، اونها هم میشه،
*بعد رو به تاکنو گفت: این نیرو نمیتونه مال گارا باشه،
اگه اون این قدرت رو داشت به خودش زحمت گرفتن نیروی منو نمیداد!
//*هاروئه به ارواح سیاه که روی زمین به دور خود میچرخیدند و بهم میخوردند و بهم حمله میکردن و همدیگه رو میکشتن، نگاه کرد ،
و بعد چشمش به کیهیرو افتاد، که موهایش همزمان با اینکه داشت بلند میشد به رنگ سفید داشتن تغییر رنگ میدادن، و شاخ بزرگی روی سرش رشد کرد
ادامه نظرات