در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۹

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*دستهای یاکی از روی کمر ناکا شل شدن... ناکا از بغل یاکی بیرون اومد...ازش فاصله گرفت،
و با نگرانی دستشو روی شونه ٔ یاکی گذاشت ،
که حضور کسی رو کنارش حس کرد،
وقتی ناکا سرش رو بالا گرفت با دیدن یویی ، از تعجب چشمانش گرد شد،
یویی هم با‌تعجب‌ به آنها خیره شد،... که یاکی ناگهان از جاش بلند شد و ادامه ٔ زنجیر«کوساری گاما» رو که دست یویی بود گرفت و سمت خودش کشید،
...یویی محکم زنجیر رو توی دستهاش گرفت و با صدای بلندی گفت: اینجا چه خبره چرا شما دوتا اینجایین؟!...تو چطور زنده ای ناکا؟!
*یاکی توی دستش بانیروش یه تسن (بادبزن با لبه آهنی تیز و بُرنده) ظاهر کرد و با یه حرکت دستش کوساری(زنجیر)رو پاره کرد و خودشو آزاد کرد و رو به ناکا گفت: باید بریم،
* ناکا عقب رفت: با من مثل دختر بچه های لوس رفتار نکن، من از پسشون برمیام، بعد بالهاشو ظاهر کرد،
*و رو به یویی کرد: از اینکه دیدی زندم‌ تعجب کردی، نه؟
*یویی دنباله زنجیر کوساری گاما رو روی زمین انداخت: پس تو و یاکی تمام این مدت باهم بودین!
*ناکا نیشخندی زد و گفت: به اینکه چرا الان روبروم ایستادی اهمیت نمیدم ،اما هرکسی که الان روبروم ایستاده دشمن منه،
*یویی خندید و گفت: جالبه پس الان میخوای قدرتت رو به رُخم بکشی؟
*ناکا توی مشتش آتش رعد درست کرد: میتونی امتحانم کنی!
*بعد برای لحظه ای به آیرا که در حال مبارزه با شمشیر نوریه قرمزش با ارتشی بزرگ از سایه ها بود، نگاه کرد،
یاکی به زحمت روی پاهاش ایستاد و با صدای بلندی گفت : ناکا وقت رو هدر نده تعداشون زیاده، باید برگردیم
*ناکا به یویی نگاه کرد: بیا زیاد طولش ندیم،
* و سمت یویی حمله کرد، یویی هم بالهاشو باز کرد و از بالای سر ناکا، توده های آتشین سوزان،سمتش پرتاب کرد،
اما ناکا به سرعت جاخالی داد،..
آیرا که متوجه درگیرشدن آنها با یکدیگر شده بود، فریاد زد: ناکا، همراه یاکی برگرد،... باهاش نجنگ،
* اما ناکا بدون توجه به حرف آیرا با سرعت به سمت یویی رفت و با نکوته (سلاح روی انگشتان) گلوی یویی رو گرفت،
یویی خندید و گفت: به نظر خیلی قوی میای ، اما فکر میکنی بتونی منو خفه کنی، جرأتشو نداری!
*ناکا با دستهاش فشار بیشتری به گلوی یویی اورد، و نوک،نکوته ها رو داخل گلوی یویی فرو بردخون از زیر سرانگشتهای ناکا پایین ریخت،
ناکا به چشمهای یویی ، خیره شد: دوستیه بین ما خیلی وقته که از بین رفته
ادامه نظرات

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۴۹

۲۴ لایک
۹ نظر

*دستهای یاکی از روی کمر ناکا شل شدن... ناکا از بغل یاکی بیرون اومد...ازش فاصله گرفت،
و با نگرانی دستشو روی شونه ٔ یاکی گذاشت ،
که حضور کسی رو کنارش حس کرد،
وقتی ناکا سرش رو بالا گرفت با دیدن یویی ، از تعجب چشمانش گرد شد،
یویی هم با‌تعجب‌ به آنها خیره شد،... که یاکی ناگهان از جاش بلند شد و ادامه ٔ زنجیر«کوساری گاما» رو که دست یویی بود گرفت و سمت خودش کشید،
...یویی محکم زنجیر رو توی دستهاش گرفت و با صدای بلندی گفت: اینجا چه خبره چرا شما دوتا اینجایین؟!...تو چطور زنده ای ناکا؟!
*یاکی توی دستش بانیروش یه تسن (بادبزن با لبه آهنی تیز و بُرنده) ظاهر کرد و با یه حرکت دستش کوساری(زنجیر)رو پاره کرد و خودشو آزاد کرد و رو به ناکا گفت: باید بریم،
* ناکا عقب رفت: با من مثل دختر بچه های لوس رفتار نکن، من از پسشون برمیام، بعد بالهاشو ظاهر کرد،
*و رو به یویی کرد: از اینکه دیدی زندم‌ تعجب کردی، نه؟
*یویی دنباله زنجیر کوساری گاما رو روی زمین انداخت: پس تو و یاکی تمام این مدت باهم بودین!
*ناکا نیشخندی زد و گفت: به اینکه چرا الان روبروم ایستادی اهمیت نمیدم ،اما هرکسی که الان روبروم ایستاده دشمن منه،
*یویی خندید و گفت: جالبه پس الان میخوای قدرتت رو به رُخم بکشی؟
*ناکا توی مشتش آتش رعد درست کرد: میتونی امتحانم کنی!
*بعد برای لحظه ای به آیرا که در حال مبارزه با شمشیر نوریه قرمزش با ارتشی بزرگ از سایه ها بود، نگاه کرد،
یاکی به زحمت روی پاهاش ایستاد و با صدای بلندی گفت : ناکا وقت رو هدر نده تعداشون زیاده، باید برگردیم
*ناکا به یویی نگاه کرد: بیا زیاد طولش ندیم،
* و سمت یویی حمله کرد، یویی هم بالهاشو باز کرد و از بالای سر ناکا، توده های آتشین سوزان،سمتش پرتاب کرد،
اما ناکا به سرعت جاخالی داد،..
آیرا که متوجه درگیرشدن آنها با یکدیگر شده بود، فریاد زد: ناکا، همراه یاکی برگرد،... باهاش نجنگ،
* اما ناکا بدون توجه به حرف آیرا با سرعت به سمت یویی رفت و با نکوته (سلاح روی انگشتان) گلوی یویی رو گرفت،
یویی خندید و گفت: به نظر خیلی قوی میای ، اما فکر میکنی بتونی منو خفه کنی، جرأتشو نداری!
*ناکا با دستهاش فشار بیشتری به گلوی یویی اورد، و نوک،نکوته ها رو داخل گلوی یویی فرو بردخون از زیر سرانگشتهای ناکا پایین ریخت،
ناکا به چشمهای یویی ، خیره شد: دوستیه بین ما خیلی وقته که از بین رفته
ادامه نظرات