در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۴

۶ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
کتابمو ورق زدم ، و با لبخند تمسخرآمیزی گفتم: تو این موقعیت چطور میتونم کتاب بخونم؟!
*و کتابو کنارم روی نیمکت گذاشتم ،و به درخت خشکیده کنار پل و به خورشید در حال غروب،نگاه کردم،
و باز احساس تنهایی بود که به سراغم اومد،
از دِن هم هیچ خبری نشد، کاش جلوی زبونمو گرفته بودم،‌
آهی کشیدم و کنار پل کمی قدم زدم، که ناگهان کسی از پشت بغلم گرفت، فریاد زدم: کی هستی؟! از جونم چی میخوای؟!
*اما یهو صدای هاجیمه رو شنیدم که با صدایی بم گفت: جونِتو!
*و بعد شروع به خندیدن کرد.
-n- ولم کن هاجیمه!
-H- تو هنوز کُندی، حتی متوجه نشدی که پشت سرتم
- n- اگه از نیروت بهم میدادی...
*هاجیمه قبل از تموم شدن حرفم، با عصبانیت روی منو طرف خودش برگردوند و گفت: دیگه نمیخوام در این مورد کلمه ای بشنوم!
- n- هاجیمه! ، رای و بقیه به کمک احتیاج دارن، این به نفع خودتم هست،
من اینطوری حالا حالا ها باید اینجا بمونم !
*هاجیمه دستمو بوسید و گفت: این کجاش بده؟
هرچقدر بیشتر، بهتر!
-n- خودخواه نباش، من زمان زیادی ندارم،
اگه کیجا هم کمک نکنه، من باید حداقل از طرف تو کامل بشم.
-H-تا بهار صبر کن اگه نتونستی مهارت لازمو به دست بیاری ، اونوقت یه فکری به حالت میکنم
*با صدای بلندی گفتم: تو هم مثل شینا هستی، وقتی اسم رای میاد، معلومه که ازش خاطره خوبی ندارین،
دلیل شینا رو دِن بهم گفت، هرچند منطقی نبود، اما
یه نفر حق داره، که برای بدن خودش تصمیم بگیره،
شاید هم‌ از درد کشیدن خسته شده بوده،
اما دلیل تو چیه؟، تو خدایی اون نمیتونه بهت صدمه زده باشه!
- H- ولی بهم صدمه زده!
-n- چی؟!
- H- اینقدر که نمی تونم ببخشمش!
*بعد ازم فاصله گرفت و رفت روی نیمکت نشست، و دو تا آرنجشو روی پاهاش گذاشت و روبه جلو خم شد،
و ادامه داد: اون وقتی گرسنه میشد هیچی جلودارش نبود،
یه روز که نتونسته بود شکار کنه،
و شینا هم ترکش کرده بود، پیش من اومد و خواست کمکش کنم،
و منِ احمق هم اونو اوردم خونه، اما نتونستم شینا رو راضی به برگشتن کنم،
ناچاراً از ساکورا خواستم بیاد، اما آیرا مانعش شد،
دیگه نمیدونستم چه کاری میتونم بکنم،
اما وقتی برگشتم همه جا رو خون گرفته بود،
*بدن هاجیمه ناگهان شروع به لرزیدن کرد و با بغض گفت: اون پدر و مادرمو دریده بود و با اینکه چیز زیادی ازشون باقی نذاشته بود،...رفته بود.
ادامه دارد

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۴

۱۲ لایک
۶ نظر

جنبه داری بخون
کتابمو ورق زدم ، و با لبخند تمسخرآمیزی گفتم: تو این موقعیت چطور میتونم کتاب بخونم؟!
*و کتابو کنارم روی نیمکت گذاشتم ،و به درخت خشکیده کنار پل و به خورشید در حال غروب،نگاه کردم،
و باز احساس تنهایی بود که به سراغم اومد،
از دِن هم هیچ خبری نشد، کاش جلوی زبونمو گرفته بودم،‌
آهی کشیدم و کنار پل کمی قدم زدم، که ناگهان کسی از پشت بغلم گرفت، فریاد زدم: کی هستی؟! از جونم چی میخوای؟!
*اما یهو صدای هاجیمه رو شنیدم که با صدایی بم گفت: جونِتو!
*و بعد شروع به خندیدن کرد.
-n- ولم کن هاجیمه!
-H- تو هنوز کُندی، حتی متوجه نشدی که پشت سرتم
- n- اگه از نیروت بهم میدادی...
*هاجیمه قبل از تموم شدن حرفم، با عصبانیت روی منو طرف خودش برگردوند و گفت: دیگه نمیخوام در این مورد کلمه ای بشنوم!
- n- هاجیمه! ، رای و بقیه به کمک احتیاج دارن، این به نفع خودتم هست،
من اینطوری حالا حالا ها باید اینجا بمونم !
*هاجیمه دستمو بوسید و گفت: این کجاش بده؟
هرچقدر بیشتر، بهتر!
-n- خودخواه نباش، من زمان زیادی ندارم،
اگه کیجا هم کمک نکنه، من باید حداقل از طرف تو کامل بشم.
-H-تا بهار صبر کن اگه نتونستی مهارت لازمو به دست بیاری ، اونوقت یه فکری به حالت میکنم
*با صدای بلندی گفتم: تو هم مثل شینا هستی، وقتی اسم رای میاد، معلومه که ازش خاطره خوبی ندارین،
دلیل شینا رو دِن بهم گفت، هرچند منطقی نبود، اما
یه نفر حق داره، که برای بدن خودش تصمیم بگیره،
شاید هم‌ از درد کشیدن خسته شده بوده،
اما دلیل تو چیه؟، تو خدایی اون نمیتونه بهت صدمه زده باشه!
- H- ولی بهم صدمه زده!
-n- چی؟!
- H- اینقدر که نمی تونم ببخشمش!
*بعد ازم فاصله گرفت و رفت روی نیمکت نشست، و دو تا آرنجشو روی پاهاش گذاشت و روبه جلو خم شد،
و ادامه داد: اون وقتی گرسنه میشد هیچی جلودارش نبود،
یه روز که نتونسته بود شکار کنه،
و شینا هم ترکش کرده بود، پیش من اومد و خواست کمکش کنم،
و منِ احمق هم اونو اوردم خونه، اما نتونستم شینا رو راضی به برگشتن کنم،
ناچاراً از ساکورا خواستم بیاد، اما آیرا مانعش شد،
دیگه نمیدونستم چه کاری میتونم بکنم،
اما وقتی برگشتم همه جا رو خون گرفته بود،
*بدن هاجیمه ناگهان شروع به لرزیدن کرد و با بغض گفت: اون پدر و مادرمو دریده بود و با اینکه چیز زیادی ازشون باقی نذاشته بود،...رفته بود.
ادامه دارد