در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۶

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

//*با طلوع آفتاب کیهیرو نزدیک یه پارک پایین آمد و هاروئه رو پایین گذاشت ،
هاروئه به پارک و اطراف نگاه کرد، اما حتی یه نفر هم ندید ،
برای همین چشمهای خواب آلودشو با دستهاش مالید
و گفت: اینجا که خونه ٔ رای نیست!
* کیهیرو لبخندی زد و گفت: خواستم یکم پیاده بریم ، حتماً همه چیز نسبت به دوران ما تغییر کرده،
* هاروئه سرشو به اطراف چرخوند و گفت: آره، ...مطمئنی میتونی راه رو پیدا کنی؟!
- k- البته
* کیهیرو دستشو سمت هاروئه دراز کرد ، هاروئه به دست کیهیرو نگاه کرد و بعد از چند لحظه با تردید ، دستشو داخل دست کیهیرو گذاشت،
و کنار کیهیرو راه افتاد،...مقداری که راه رفتن هاروئه با تعجب به مغازه ها نگاه کرد و گفت: این اطراف هم مثل خونه ٔ رای حسابی عوض شده...نمیدونم میتونیم خودمون رو با شرایط جدید وِفق بدیم !،
* تا به یه پارکینگ رسیدن که چند ماشین پارک شده بود،
هاروئه خودشو به کیهیرو چسبوند و گفت: وای خدا جون اینا دیگه چی هستن؟...چه قیافه های ترسناکی دارن!
...*و خواست شمیرشو ظاهر کنه اما بعد به کیهیرو که در آرامش کامل به اطراف نگاه میکرد، ماتش برد،
و گفت: اینا برای تو عجیب نیست؟!
*کیهیرو سرشو سمت هاروئه گرفت: تازه داره از این ماسک خوشم میاد،
انگار با سرم ارتباط فکری داره، بدون اینکه بخوام کاملاً درک میکنم تمام اینها چی هستن و چه کاربردی دارن،
-h- کیهیرو!
-k- از اینها نترس یه نوع وسایل پیشرفته هستن که برای حمل و نقل ساخته شدن، مثل کالسکه هایی که سابقاً دوران ما بودن
-h- یعنی اینا به جای اسب سوار این غولها میشن؟!
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۶

۱۹ لایک
۵ نظر

//*با طلوع آفتاب کیهیرو نزدیک یه پارک پایین آمد و هاروئه رو پایین گذاشت ،
هاروئه به پارک و اطراف نگاه کرد، اما حتی یه نفر هم ندید ،
برای همین چشمهای خواب آلودشو با دستهاش مالید
و گفت: اینجا که خونه ٔ رای نیست!
* کیهیرو لبخندی زد و گفت: خواستم یکم پیاده بریم ، حتماً همه چیز نسبت به دوران ما تغییر کرده،
* هاروئه سرشو به اطراف چرخوند و گفت: آره، ...مطمئنی میتونی راه رو پیدا کنی؟!
- k- البته
* کیهیرو دستشو سمت هاروئه دراز کرد ، هاروئه به دست کیهیرو نگاه کرد و بعد از چند لحظه با تردید ، دستشو داخل دست کیهیرو گذاشت،
و کنار کیهیرو راه افتاد،...مقداری که راه رفتن هاروئه با تعجب به مغازه ها نگاه کرد و گفت: این اطراف هم مثل خونه ٔ رای حسابی عوض شده...نمیدونم میتونیم خودمون رو با شرایط جدید وِفق بدیم !،
* تا به یه پارکینگ رسیدن که چند ماشین پارک شده بود،
هاروئه خودشو به کیهیرو چسبوند و گفت: وای خدا جون اینا دیگه چی هستن؟...چه قیافه های ترسناکی دارن!
...*و خواست شمیرشو ظاهر کنه اما بعد به کیهیرو که در آرامش کامل به اطراف نگاه میکرد، ماتش برد،
و گفت: اینا برای تو عجیب نیست؟!
*کیهیرو سرشو سمت هاروئه گرفت: تازه داره از این ماسک خوشم میاد،
انگار با سرم ارتباط فکری داره، بدون اینکه بخوام کاملاً درک میکنم تمام اینها چی هستن و چه کاربردی دارن،
-h- کیهیرو!
-k- از اینها نترس یه نوع وسایل پیشرفته هستن که برای حمل و نقل ساخته شدن، مثل کالسکه هایی که سابقاً دوران ما بودن
-h- یعنی اینا به جای اسب سوار این غولها میشن؟!
ادامه نظرات