در حال بارگذاری ویدیو ...

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 27

۱۱ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

وقتی رسیدن خونه ، بکهیون لباسای جونگینو عوض کرد و یکم پودر بچه بهش زد . ولی یهو یه صدایی از پشتش شنید . سریع برگشت و با تعجب به چان نگاه کرد .
چانیول سریع گوشیشو بالاتر برد .
بک ــ داری چیکار میکنی ؟؟؟
چانیول ــ اممم چیزه .... اها سیگنال نمیداد . دارم دنبال سیگنال میگردم .
جونگین سمت چانیول دویید و شلوارشو گرفت ــ بابایی بابایی ... جونگین قصه میخواد.
چان جونگینو رو تختش گذاشت و براش قصه خوند . وقتی جونگین خوابید ، چانیول هم پرید رو تخت خودشون و سریع هم خوابش گرفت .
حدود یک ساعت بعد ، بکهیون کاراشو تموم کرد و سمت تخت رفت . کنار چان دراز کشید و سعی کرد بخوابه اما متوجه شد چانیول تو خواب ناله میکنه .
سمتش برگشت . چانیول شدیدا عرق کرده بود . بک دستشو گذاشت رو پیشونی چن .
بک ــ چی شده ؟؟ کابوس ؟؟
کم کم ناله های چان قطع شد و آروم شد . بکهیون به چان خیره شد .
" ینی همه این کاراش از روی عشقه یا ترحم ؟! "
بدون اینکه خودش متوجه بشه ، سرشو پایین تر برد و لباشو آروم گذاشت رو لبای چان . ضربان قلبش تندتر شده بود .
آخرین بار کی چانیول رو بوسیده بود ؟ ... روز عروسیشون !
بک احساس گناه میکرد . چشاشو باز کرد و سر جاش دراز کشید . بدنش گر گرفته بود و قلبش تو دهنش میزد . چشماشو بست تا بخوابه . به زور !
.....
ساعت 4 صبح چانیول بیدار شد . دیست خوابای خیلی شیرینی دیده بود ! خیلی شیرین ! عجیب بود نه ؟! سمت بک چرخید . هنوز خواب بود . بهش لبخند زد .
امروز مجبور بود زودتر بره سرکار . رو کاغذ نوشت و به در یخچال چسبوند . به اتاق جونگین رفت و با لبخند موهای پسرکوچولوشو بوسید .
دوباره به اتاق خودشون رفت و پیش بکهیون نشست . آروم انگشتاشو لای موهای بک برد و نوازشش کرد .
چان ــ هنوزم میترسی بک ؟؟
یه مدت همونجا نشست و به چهره ی بک خیره شد . پیشونی بک رو بوسید و لباساشو پوشید تا بره .
کنار تختشون رو میز ، آب عسلی که هرروز صبح برای بک درست میکرد رو گذاشت و بیرون رفت . وقتی سوار آسانسور شد و پارکینگ رو انتخاب کرد ، لبخند بزرگی زد .
نمیدونست چرا اما یه حس خوبی تو دلش میگفت که امروز روز خیلی قشنگیه !

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

Family Next Door _ چانبک.نامجین _ پارت 27

۱۹ لایک
۱۱ نظر

وقتی رسیدن خونه ، بکهیون لباسای جونگینو عوض کرد و یکم پودر بچه بهش زد . ولی یهو یه صدایی از پشتش شنید . سریع برگشت و با تعجب به چان نگاه کرد .
چانیول سریع گوشیشو بالاتر برد .
بک ــ داری چیکار میکنی ؟؟؟
چانیول ــ اممم چیزه .... اها سیگنال نمیداد . دارم دنبال سیگنال میگردم .
جونگین سمت چانیول دویید و شلوارشو گرفت ــ بابایی بابایی ... جونگین قصه میخواد.
چان جونگینو رو تختش گذاشت و براش قصه خوند . وقتی جونگین خوابید ، چانیول هم پرید رو تخت خودشون و سریع هم خوابش گرفت .
حدود یک ساعت بعد ، بکهیون کاراشو تموم کرد و سمت تخت رفت . کنار چان دراز کشید و سعی کرد بخوابه اما متوجه شد چانیول تو خواب ناله میکنه .
سمتش برگشت . چانیول شدیدا عرق کرده بود . بک دستشو گذاشت رو پیشونی چن .
بک ــ چی شده ؟؟ کابوس ؟؟
کم کم ناله های چان قطع شد و آروم شد . بکهیون به چان خیره شد .
" ینی همه این کاراش از روی عشقه یا ترحم ؟! "
بدون اینکه خودش متوجه بشه ، سرشو پایین تر برد و لباشو آروم گذاشت رو لبای چان . ضربان قلبش تندتر شده بود .
آخرین بار کی چانیول رو بوسیده بود ؟ ... روز عروسیشون !
بک احساس گناه میکرد . چشاشو باز کرد و سر جاش دراز کشید . بدنش گر گرفته بود و قلبش تو دهنش میزد . چشماشو بست تا بخوابه . به زور !
.....
ساعت 4 صبح چانیول بیدار شد . دیست خوابای خیلی شیرینی دیده بود ! خیلی شیرین ! عجیب بود نه ؟! سمت بک چرخید . هنوز خواب بود . بهش لبخند زد .
امروز مجبور بود زودتر بره سرکار . رو کاغذ نوشت و به در یخچال چسبوند . به اتاق جونگین رفت و با لبخند موهای پسرکوچولوشو بوسید .
دوباره به اتاق خودشون رفت و پیش بکهیون نشست . آروم انگشتاشو لای موهای بک برد و نوازشش کرد .
چان ــ هنوزم میترسی بک ؟؟
یه مدت همونجا نشست و به چهره ی بک خیره شد . پیشونی بک رو بوسید و لباساشو پوشید تا بره .
کنار تختشون رو میز ، آب عسلی که هرروز صبح برای بک درست میکرد رو گذاشت و بیرون رفت . وقتی سوار آسانسور شد و پارکینگ رو انتخاب کرد ، لبخند بزرگی زد .
نمیدونست چرا اما یه حس خوبی تو دلش میگفت که امروز روز خیلی قشنگیه !