قسمت هفت رمان پیش مرگ ارباب
بلوط که مقابل چشم های مشتاق هوراد و هوتن قرار گرفتهوراد لب ورچید و با تُخسیِ ذاتی اش گفت:
-این چقدر قرمزه.چقدر زشته.این دیگه چیه؟
ارباب لبخندی زد.دستی روی سر هوراد کشید و گفت:
-تازه به دنیا اومده بزار چند روز بگذره،قرمزی صورتش میره.سفید میشه.خوشگل می شه.
اما هوتن بی توجه به هردوی آن ها لبخندی گشادی زد و گفت:
-اما من خیلی دوستش دارم.
نظرات