در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان یک اس ام اس(قسمت هشتم)

۰ نظر
گزارش تخلف

دیگه حسابی جوش آورده بودم.نه خودشو معرفی میکرد نه میذاشت بخوابمتا خوابم میگرفت با اس هااش منو از خواب میپروند.بهش گفتم:میخواستی یه ساعت دیگه جواب بدی،من میخوابم اگه تو بذاری.باباداشت خوابم میبرد بیدارم کردی.نمی خواد لالایی بگی گفتم نامبرت آشناست.ولی بجا نیاوردم.دیگه خوابم نمی گرفت.آنقدر حس فوضولی تحریکم کرده بودکه یه نگاه به شماره های خودم کردم.فهمیدم چرا شمارش برام آشناست.فقط سه شماره اولش فرق میکرد چهار رقم آخرش درست مثل شماره یکی از دوستام بود.میخواستم ببینم یکی ازدوستامه که داره اذیت میکنه یا نه.آخه این کارا بی سابقه نیس.من خودم یکی یه نوبت همه رو گذاشتم سرکارتا آخریا که حوداد2هفته پیش بود که یکی از بچه ها منو گذاشت سرکار.تازه فهمیدم دست بالای دست بسیاره.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان یک اس ام اس(قسمت هشتم)

۹ لایک
۰ نظر

دیگه حسابی جوش آورده بودم.نه خودشو معرفی میکرد نه میذاشت بخوابمتا خوابم میگرفت با اس هااش منو از خواب میپروند.بهش گفتم:میخواستی یه ساعت دیگه جواب بدی،من میخوابم اگه تو بذاری.باباداشت خوابم میبرد بیدارم کردی.نمی خواد لالایی بگی گفتم نامبرت آشناست.ولی بجا نیاوردم.دیگه خوابم نمی گرفت.آنقدر حس فوضولی تحریکم کرده بودکه یه نگاه به شماره های خودم کردم.فهمیدم چرا شمارش برام آشناست.فقط سه شماره اولش فرق میکرد چهار رقم آخرش درست مثل شماره یکی از دوستام بود.میخواستم ببینم یکی ازدوستامه که داره اذیت میکنه یا نه.آخه این کارا بی سابقه نیس.من خودم یکی یه نوبت همه رو گذاشتم سرکارتا آخریا که حوداد2هفته پیش بود که یکی از بچه ها منو گذاشت سرکار.تازه فهمیدم دست بالای دست بسیاره.