در حال بارگذاری ویدیو ...

چرا مرگ بر مدار ما می چرخد ؟؟ : شعر و صدای علی محمدی

سید مجتبی محمدی
سید مجتبی محمدی

چرا مرگ بر مدار ما می چرخد ؟؟
اینقدر ...
معلم جغرافیایی بیاید تاریخ مان را
عوض کند لطفا

چرا مرگ دست از سر ما بر نمی دارد ...

روزنامه می خوانیم
مرگ میبارد از خطوط اندوهش
رهایی نیستمان

به آسمان نگاه میکنیم
مرگ میرقصد
مرگ میخواند ...
مرگ خوش مزه گی میکند ...

از دریای بی ماهی مرگ گیر میکند
درتورهای امیدمان ...

به کوه میزنم بیرون از شهر
از خودم
مرگ در بالهای لاشخوری
سایه گسترانیده
جسد فاخته ای را ‌..

تماشا حرام چشمانم میشود.....

در پیاده رو های این زندگی گس
اخلاق جماعت به احتضار رسیده
در آب دهانی مشمئز می رسد مرا

آسمان پرواز درناهای جوان خیابان این عصر
در تیررس اندوهی بلند بالا...
بلند بالا
بالا بلند‌...

از روزن بی جغرافیا سرک میکشم
به دیدن تویی میروم
آن سوی بودن های ناگهان...

بوی نبودن ی خاکستری
حول و حوش اضطراب ی پر رنگ
می پراکندم ...

در خبرها خواهد آمد
یا آمده است
مردی در خیابان مولوی
پیراهنش را بخشید به مردی رنجور
از اهالی اعتیاد....

و زندگیش را فروخت
و آرام زندگی روان را بوسید و سرش
را گذاشت
روی دشواری اندوه
و از پله های لحظه گذشت
و قدم نهاد
در سرسرای پنهان خوابی ابدی
چونان عارف ی گنگ
در لابه لای ناپایداری .....

نه!!

نه !!

نمیخواهم کسی را ببینم
نمیخواهم روزنامه را ورق بزنم
در کسالت عبور

کاشکی یکی بیاد
برداردم مجهول
ببردم در ویرانه ی تفکری آبی ممتد
در گوشه دنج معنایی ...

جشن تولدی بگیردم
رها
پیچیده
در جذبه ی بازوانش
و شکل خوشبختی را حرف نزدنم
بکشد بر دیوار دلم
بدن مضاعف ش را
بدن مضاعفش را
بر دیوار دلم

هر چه بادا باد
جنون لبخندی میخواهم
در معماری اندامی ادامه دار
مست
در توالی حضور
من زندگی را دوست دارم با تو ...

با تو...
تو که کبوتری چشمانت
رطوبت نرده دستان مرا
انتخاب کرده ای
برای هجرتی عمیق ....

در من بیامیز
همچون
زیست !
زندگی !
زیستمان !


زندگی بر مرگ
زندگی بر مرگ ......

چرا مرگ دست از سر ما بر نمی دارد..
معلم تاریخی بیاید
جغرافیایمان را عوض بکند

لطفا
لطفا
لطفا .....


شعر و صدای علی محمدی
۱۳۹۶/۱۰/۲۴

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

چرا مرگ بر مدار ما می چرخد ؟؟ : شعر و صدای علی محمدی

۰ لایک
۰ نظر

چرا مرگ بر مدار ما می چرخد ؟؟
اینقدر ...
معلم جغرافیایی بیاید تاریخ مان را
عوض کند لطفا

چرا مرگ دست از سر ما بر نمی دارد ...

روزنامه می خوانیم
مرگ میبارد از خطوط اندوهش
رهایی نیستمان

به آسمان نگاه میکنیم
مرگ میرقصد
مرگ میخواند ...
مرگ خوش مزه گی میکند ...

از دریای بی ماهی مرگ گیر میکند
درتورهای امیدمان ...

به کوه میزنم بیرون از شهر
از خودم
مرگ در بالهای لاشخوری
سایه گسترانیده
جسد فاخته ای را ‌..

تماشا حرام چشمانم میشود.....

در پیاده رو های این زندگی گس
اخلاق جماعت به احتضار رسیده
در آب دهانی مشمئز می رسد مرا

آسمان پرواز درناهای جوان خیابان این عصر
در تیررس اندوهی بلند بالا...
بلند بالا
بالا بلند‌...

از روزن بی جغرافیا سرک میکشم
به دیدن تویی میروم
آن سوی بودن های ناگهان...

بوی نبودن ی خاکستری
حول و حوش اضطراب ی پر رنگ
می پراکندم ...

در خبرها خواهد آمد
یا آمده است
مردی در خیابان مولوی
پیراهنش را بخشید به مردی رنجور
از اهالی اعتیاد....

و زندگیش را فروخت
و آرام زندگی روان را بوسید و سرش
را گذاشت
روی دشواری اندوه
و از پله های لحظه گذشت
و قدم نهاد
در سرسرای پنهان خوابی ابدی
چونان عارف ی گنگ
در لابه لای ناپایداری .....

نه!!

نه !!

نمیخواهم کسی را ببینم
نمیخواهم روزنامه را ورق بزنم
در کسالت عبور

کاشکی یکی بیاد
برداردم مجهول
ببردم در ویرانه ی تفکری آبی ممتد
در گوشه دنج معنایی ...

جشن تولدی بگیردم
رها
پیچیده
در جذبه ی بازوانش
و شکل خوشبختی را حرف نزدنم
بکشد بر دیوار دلم
بدن مضاعف ش را
بدن مضاعفش را
بر دیوار دلم

هر چه بادا باد
جنون لبخندی میخواهم
در معماری اندامی ادامه دار
مست
در توالی حضور
من زندگی را دوست دارم با تو ...

با تو...
تو که کبوتری چشمانت
رطوبت نرده دستان مرا
انتخاب کرده ای
برای هجرتی عمیق ....

در من بیامیز
همچون
زیست !
زندگی !
زیستمان !


زندگی بر مرگ
زندگی بر مرگ ......

چرا مرگ دست از سر ما بر نمی دارد..
معلم تاریخی بیاید
جغرافیایمان را عوض بکند

لطفا
لطفا
لطفا .....


شعر و صدای علی محمدی
۱۳۹۶/۱۰/۲۴

موسیقی و هنر