در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 40

۰ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

از زبان جنی ـ
بعد اینکه با چشای خودم از وضعیت یوکی مطمعن شدم خیالم راحت شد .
تنها دلیل پیدا کردن یوکی دیدن اعضای بنگتن بود . بهم گفتن یونگی مجبور شده بوده یه دخترو ببره اتاق دکتر . جایی که نشونم دادن دقیقا راهرویی بود که کمد یوکی اونجا بود .
وقتی داشتم سمت اتاق دکتر میرفتم یونگی رو دیدم . سعی کرد صداش کنم تا ازش تشکر کنم ولی سریع رفت و نتونستم .. باید بعدا حتما اینکارو میکردم .
توی اتاق دیدم یوکی صورتشو با دستاش پوشونده .سریع رفتم سمتش و دستامو گذاشتم رو شونه هاش .
من ـ خوبی یوکی ؟ بزار ببینمت .
دستاشو ورداشتم و زخمای روی صورتش و بازوهاشو دیدم .
یوکی آروم زمزمه کرد ـ خوبم . چیزی نیس . یونگی همه رو پماد زد .
با شنیدن صداش فهمیدم فکرش یه جای دیگس . انگار تو رویاهای خودش بود .
لبخند شیطونی زدم چون تابلو بود ماجرا از چه قراره ..
با صدای شیطونی گفتم ـ راستی ... یونگی خوشتیپه ها . نه ؟
یوکی سریع نگاهشو ازم گرفت ـ راجب چی داری حرف میزنی جنی ؟
زدم به هدف !
من ـ ها ؟ هیچی . بیرون دیدمش . فک کردم خیلی خوشتیپه ... نظرت درموردش چیه ؟
یوکی سرشو انداخت پایین ـ خب .. اون ... خوبه دیگه .
کاملا معلوم بود یه خبراییه .
آروم خندیدم ـ فقط همین ؟
یوکی یکم سکوت کرد ـ خب ... شاید یکم خوشتیپ باشه .
لبخند گنده ای زدم ـ همین ؟
سریع با سرش تایید کرد ـ اره .
خخخ خیلی جالب بود اینطوری اذیتش کنم و سربه سرش بزارم . حال میداد .
لبخند زدم ـ پس باید یکم دارو بخوری .
سوالی نگام کرد ـ دارو برا چی ؟
دستمو گذاشتم رو پیشونیش ـ اخه خیییلی قرمز شدی . نکنه تب داری ؟؟؟ ... ینی یونگی اینو نفهمیده ؟! ( اه کشیدم انگار واسه یونگی تاسف میخورم ) واقعا که .
یوکی سریع سرش و دستاشو تو هوا تکون داد ـ نه نه من تب ندارم .
اره منم اینو میدونستم خخخ .. قرمزی لپ هاش مال تب نبودن ... مال یه چیز دیگه بودن ..
من تو تشخیص بیماری ها خیلی ماهر بودم ...
گذشتم یادم داد اینکارو ...
برعکس یوکی ، من به عشق تو نگاه اول اعتقاد داشتم . قبلا هم دیده بودمش .

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 40

۱۴ لایک
۰ نظر

از زبان جنی ـ
بعد اینکه با چشای خودم از وضعیت یوکی مطمعن شدم خیالم راحت شد .
تنها دلیل پیدا کردن یوکی دیدن اعضای بنگتن بود . بهم گفتن یونگی مجبور شده بوده یه دخترو ببره اتاق دکتر . جایی که نشونم دادن دقیقا راهرویی بود که کمد یوکی اونجا بود .
وقتی داشتم سمت اتاق دکتر میرفتم یونگی رو دیدم . سعی کرد صداش کنم تا ازش تشکر کنم ولی سریع رفت و نتونستم .. باید بعدا حتما اینکارو میکردم .
توی اتاق دیدم یوکی صورتشو با دستاش پوشونده .سریع رفتم سمتش و دستامو گذاشتم رو شونه هاش .
من ـ خوبی یوکی ؟ بزار ببینمت .
دستاشو ورداشتم و زخمای روی صورتش و بازوهاشو دیدم .
یوکی آروم زمزمه کرد ـ خوبم . چیزی نیس . یونگی همه رو پماد زد .
با شنیدن صداش فهمیدم فکرش یه جای دیگس . انگار تو رویاهای خودش بود .
لبخند شیطونی زدم چون تابلو بود ماجرا از چه قراره ..
با صدای شیطونی گفتم ـ راستی ... یونگی خوشتیپه ها . نه ؟
یوکی سریع نگاهشو ازم گرفت ـ راجب چی داری حرف میزنی جنی ؟
زدم به هدف !
من ـ ها ؟ هیچی . بیرون دیدمش . فک کردم خیلی خوشتیپه ... نظرت درموردش چیه ؟
یوکی سرشو انداخت پایین ـ خب .. اون ... خوبه دیگه .
کاملا معلوم بود یه خبراییه .
آروم خندیدم ـ فقط همین ؟
یوکی یکم سکوت کرد ـ خب ... شاید یکم خوشتیپ باشه .
لبخند گنده ای زدم ـ همین ؟
سریع با سرش تایید کرد ـ اره .
خخخ خیلی جالب بود اینطوری اذیتش کنم و سربه سرش بزارم . حال میداد .
لبخند زدم ـ پس باید یکم دارو بخوری .
سوالی نگام کرد ـ دارو برا چی ؟
دستمو گذاشتم رو پیشونیش ـ اخه خیییلی قرمز شدی . نکنه تب داری ؟؟؟ ... ینی یونگی اینو نفهمیده ؟! ( اه کشیدم انگار واسه یونگی تاسف میخورم ) واقعا که .
یوکی سریع سرش و دستاشو تو هوا تکون داد ـ نه نه من تب ندارم .
اره منم اینو میدونستم خخخ .. قرمزی لپ هاش مال تب نبودن ... مال یه چیز دیگه بودن ..
من تو تشخیص بیماری ها خیلی ماهر بودم ...
گذشتم یادم داد اینکارو ...
برعکس یوکی ، من به عشق تو نگاه اول اعتقاد داشتم . قبلا هم دیده بودمش .