در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 31

۲ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

نور میزد تو چشام و اذیتم میکرد . پوفی کشیدم و چشامو باز کردم . یکم از جام بلند شدم که حس کردم یه چیزی از پشتم افتاد .
با تعجب به اون چیز نگاه کردم .... بازو ؟ 0ـ0
یهو چشمم به صاحب بازو افتاد . جونگ کوک ؟ 0ـ0 ... کنارم خواب بود .
چشام گرد شدن و دستمو رو دهنم گذاشتم تا صدای جیغم بلند نشه .
اینا چی بودن ؟!!؟!
شروع کردم به فکر کردن تا شاید اتفاقات دیشب یادم میومدن .
همه چی یادم اومد . پتو رو کنار زدم . خون ریزی پام بند اومده بود و به نظر بهتر میومد . سعی کردم خیییلی آروم و بی سروصدا از جام بلند شم تا برم دسشویی پامو ببندم . از اتاق بیرون اومدم . جعبه کمک های اولیه رو از دسشویی ورداشتم . لبخند زدم و از دسشویی بیرون اومدم .
درو بستم و برگشتم برم تو اشپزخونه که دیدم یه قیافه ی اخمو بهم خیره شده .
من ـ ج..جونگ کوک ؟ ... خواب نبودی مگه ؟
بازوهاشو بغل کرد ـ داری چیکار میکنی ؟
به جعبه کمک های اولیه اشاره کردم .
من ـ زخممو پانسمان میکردم .
جعبه رو ازم گرفت ـ یادت نیس یه نفررر بهم گفته بود نباید وقتی جاییم زخمیه حرکت کنم چون دوباره خونریزی میکنه ؟
لعنتی -ـــ- چرا داشت جمله ی خودمو برا خودم میگفت ؟ .. چرا تظاهر میکرد نگرانمه درحالی که نیس ؟
از فکر خودم شوکه شدم .
شبیه یه Déjà Vu شده بود . با این تفاوت که نقشامون عوض شده بودن .
من ـ‌ ببخشید ؟
آه کشید . اومد دستمو گرفت و کمکم کرد بشینم رو مبل .
جونگ کوک ـ امروز استراحت میکنی . نمیتونم بهت اجازه بدم تمام زحماتمو به باد بدی .
من ـ زحمات ؟ 0ـ0
کتشو از پام باز کرد . کت کاملا خونی بود . با ناراحتی آه کشید .
جونگ کوک ـ چقد حیف شد که باید بندازمش بیرون .
یکم حس گناه بهم دست داد ... ولی خو تقصیر من چیه . میخواس نبنده .
بانداژو ورداشت و آروم دورش بست .
من ـ وایییی یواششش T_T
جونگ کوک ـ دارم سعی میکنمممم -ـــ- . خوبه خودت میدونی تو این چیزا وارد نیستم .
راس میگفت .
اون موقع تو اتاق دکتر مدرسمون هم دیدم که هیچ کدومشون بلد نبودن. ولی الان نسبتا انگار میدونست داره چیکار میکنه .
اون از یه غریبه یاد گرفته بود ... از من .
آروم زمزمه کردم ـ ممنون .
جونگ کوک ـ گفتم که ... در عوض تشکر واسه کمک به من و دوستامه .
لبخند زدم . منظورش تشکر واسه شام بود دیگه ؟!
از اشتباهش معلوم بود که داشت دروغ میگفت و توی ته قلبش ، اینکارو واسه اینکه نگرانم بود میکرد .

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 31

۱۴ لایک
۲ نظر

نور میزد تو چشام و اذیتم میکرد . پوفی کشیدم و چشامو باز کردم . یکم از جام بلند شدم که حس کردم یه چیزی از پشتم افتاد .
با تعجب به اون چیز نگاه کردم .... بازو ؟ 0ـ0
یهو چشمم به صاحب بازو افتاد . جونگ کوک ؟ 0ـ0 ... کنارم خواب بود .
چشام گرد شدن و دستمو رو دهنم گذاشتم تا صدای جیغم بلند نشه .
اینا چی بودن ؟!!؟!
شروع کردم به فکر کردن تا شاید اتفاقات دیشب یادم میومدن .
همه چی یادم اومد . پتو رو کنار زدم . خون ریزی پام بند اومده بود و به نظر بهتر میومد . سعی کردم خیییلی آروم و بی سروصدا از جام بلند شم تا برم دسشویی پامو ببندم . از اتاق بیرون اومدم . جعبه کمک های اولیه رو از دسشویی ورداشتم . لبخند زدم و از دسشویی بیرون اومدم .
درو بستم و برگشتم برم تو اشپزخونه که دیدم یه قیافه ی اخمو بهم خیره شده .
من ـ ج..جونگ کوک ؟ ... خواب نبودی مگه ؟
بازوهاشو بغل کرد ـ داری چیکار میکنی ؟
به جعبه کمک های اولیه اشاره کردم .
من ـ زخممو پانسمان میکردم .
جعبه رو ازم گرفت ـ یادت نیس یه نفررر بهم گفته بود نباید وقتی جاییم زخمیه حرکت کنم چون دوباره خونریزی میکنه ؟
لعنتی -ـــ- چرا داشت جمله ی خودمو برا خودم میگفت ؟ .. چرا تظاهر میکرد نگرانمه درحالی که نیس ؟
از فکر خودم شوکه شدم .
شبیه یه Déjà Vu شده بود . با این تفاوت که نقشامون عوض شده بودن .
من ـ‌ ببخشید ؟
آه کشید . اومد دستمو گرفت و کمکم کرد بشینم رو مبل .
جونگ کوک ـ امروز استراحت میکنی . نمیتونم بهت اجازه بدم تمام زحماتمو به باد بدی .
من ـ زحمات ؟ 0ـ0
کتشو از پام باز کرد . کت کاملا خونی بود . با ناراحتی آه کشید .
جونگ کوک ـ چقد حیف شد که باید بندازمش بیرون .
یکم حس گناه بهم دست داد ... ولی خو تقصیر من چیه . میخواس نبنده .
بانداژو ورداشت و آروم دورش بست .
من ـ وایییی یواششش T_T
جونگ کوک ـ دارم سعی میکنمممم -ـــ- . خوبه خودت میدونی تو این چیزا وارد نیستم .
راس میگفت .
اون موقع تو اتاق دکتر مدرسمون هم دیدم که هیچ کدومشون بلد نبودن. ولی الان نسبتا انگار میدونست داره چیکار میکنه .
اون از یه غریبه یاد گرفته بود ... از من .
آروم زمزمه کردم ـ ممنون .
جونگ کوک ـ گفتم که ... در عوض تشکر واسه کمک به من و دوستامه .
لبخند زدم . منظورش تشکر واسه شام بود دیگه ؟!
از اشتباهش معلوم بود که داشت دروغ میگفت و توی ته قلبش ، اینکارو واسه اینکه نگرانم بود میکرد .