در حال بارگذاری ویدیو ...

ایـنـجـا حـوالـی دوسـتـ داشـتـنـت:)❤️

۳ نظر گزارش تخلف
||•zaмaneн•||
||•zaмaneн•||

اینجا حوالیِ دوست داشتنت، من هر صبح به خورشید لبخند می‌زنم. خودم را به یک صبحانه مفصل دعوت می‌کنم. شاد ترین لباس‌هایم را میپوشم و به خیابان می‌زنم ...
در این میان، چندین نفر با پیراهنی شبیه به تو برایم دلبری می‌کنند. ناگهان یادم می‌آید امروز صبح آخرین قطره ی عطر سردت را به خانه پاشیده‌ام. به فروشگاه می‌روم و نسخه‌ای دیگر از بوی تو را می‌خرم ...
با دوستانم قرار می‌گذارم و به کافه می‌روم. چند ساعتی لابه‌لای خنده‌هایم گُمت می‌کنم. دَم دَمای غروب به پارک می‌روم و کمی کودکی‌ام را مرور می‌کنم. ساعت که نه شد، خسته‌تر از هر روز به خانه می‌آیم ...
یک فنجان قهوه و دفترچه‌ی کوچک خاطراتم صدایم می‌زنند. باز هم مینویسم : " یک روز دیگر بی تو ... "
عزیزِ جانم !
کاش می‌دانستی اینجا حوالیِ دوست داشتنت من " زندگی " می‌کنم ...!
#ملیکامودت_پور

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

ایـنـجـا حـوالـی دوسـتـ داشـتـنـت:)❤️

۱۲ لایک
۳ نظر

اینجا حوالیِ دوست داشتنت، من هر صبح به خورشید لبخند می‌زنم. خودم را به یک صبحانه مفصل دعوت می‌کنم. شاد ترین لباس‌هایم را میپوشم و به خیابان می‌زنم ...
در این میان، چندین نفر با پیراهنی شبیه به تو برایم دلبری می‌کنند. ناگهان یادم می‌آید امروز صبح آخرین قطره ی عطر سردت را به خانه پاشیده‌ام. به فروشگاه می‌روم و نسخه‌ای دیگر از بوی تو را می‌خرم ...
با دوستانم قرار می‌گذارم و به کافه می‌روم. چند ساعتی لابه‌لای خنده‌هایم گُمت می‌کنم. دَم دَمای غروب به پارک می‌روم و کمی کودکی‌ام را مرور می‌کنم. ساعت که نه شد، خسته‌تر از هر روز به خانه می‌آیم ...
یک فنجان قهوه و دفترچه‌ی کوچک خاطراتم صدایم می‌زنند. باز هم مینویسم : " یک روز دیگر بی تو ... "
عزیزِ جانم !
کاش می‌دانستی اینجا حوالیِ دوست داشتنت من " زندگی " می‌کنم ...!
#ملیکامودت_پور