در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۲۸

۱۸ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*کیهیرو به عقب و سیل لشکر تاریکی ازسایه ها که داشتند از سمت جنگل می آمدند، نگاه کرد و با صدای بلندی فریاد زد:
هاروئه کافیه به اندازه کافی براشون وقت خریدیم
*اما هاروئه با توده ٔ عظیمی از سربازان تاریکی که به سمتش می آمد و با فشاری که روی دیوار شیشه ای بود،
نمی تونست از جایش حرکت کنه،
برای همین فریاد کشید تو زودتر از اینجا برو کیهیرو ،
خودتو نجات بده
*کیهیرو عصاشو محو کرد و به سمت بالا پرواز کرد و کمی که ارتفاع گرفت،...سمت
عده ٔ کمی از مأمورین که دنبالش میکردن رو کرد و به آنها نگاه کرد،
هاروئه هم سرشو به سختی بالا گرفت و به کیهیرو بُهت زده نگاه کرد،
کیهیرو سرشو سمت هاروئه گرفت و بهش لبخند زد،
...اشک از چشمهای هاروئه پایین آمد، و فریاد کشید : نه!!!!!!!!!!... از نقابت استفاده نکن،کیهیرو....تو قول دادی!
* کیهیرو با صدای پایینی گفت: اینکارو به خاطر تو میکنم هارو، نمیخوام از دستت بدم،
*و ناگهان نقاب در صورت کیهیرو محو شد،
و دو بال بزرگ خاکستری رنگِ به بالهای کیهیرو اضافه شد و نیمی از بدنش به شکل آهن آتش دیده و فولادی در آمد،
و دستهایش هم پوششی از پَر و آهن فرا گرفت
و پاهایش در میان غلافی از آهن و پَر محو شد،
و موهایش به دو رنگ سفید و خاکستری تغییر رنگ داد ،چند لحظه بعد سطح زمین ترک خورد، و‌ ذرات شن و خاک از میان شکاف های روی زمین به هوا بر خاست،
،هاروئه با گریه گفت: بس کن، کیهیرو خواهش میکنم
* مأمورین به محض دیدن شمایل عجیب و وهم انگیز کیهیرو که با چشمان خاکستری رنگش به آنها خیره شده بود، کمی عقب رفتند،
که ناگهان کیهیرو دستانشو بالا اوردطوری که کف دستهایش رو به بالا بود ‌و با جذب نیرویهای نهفته زمینی، هاله ای ضخیم از نوری آبی رنگ رو اطراف سرش درست کرد،
مأمورین حیرت زده به اون نور خیره کننده، نگاه کردند ، هاروئه بلافاصله اطراف خودش کُره ای از دیوار دفاعی ضد صوت درست کرد،
و در یک لحظه،آن نورِ آبی رنگ تا شعاع زیادی رو در بر گرفت
ادامه دارد

نظرات (۱۸)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۲۸

۱۶ لایک
۱۸ نظر

*کیهیرو به عقب و سیل لشکر تاریکی ازسایه ها که داشتند از سمت جنگل می آمدند، نگاه کرد و با صدای بلندی فریاد زد:
هاروئه کافیه به اندازه کافی براشون وقت خریدیم
*اما هاروئه با توده ٔ عظیمی از سربازان تاریکی که به سمتش می آمد و با فشاری که روی دیوار شیشه ای بود،
نمی تونست از جایش حرکت کنه،
برای همین فریاد کشید تو زودتر از اینجا برو کیهیرو ،
خودتو نجات بده
*کیهیرو عصاشو محو کرد و به سمت بالا پرواز کرد و کمی که ارتفاع گرفت،...سمت
عده ٔ کمی از مأمورین که دنبالش میکردن رو کرد و به آنها نگاه کرد،
هاروئه هم سرشو به سختی بالا گرفت و به کیهیرو بُهت زده نگاه کرد،
کیهیرو سرشو سمت هاروئه گرفت و بهش لبخند زد،
...اشک از چشمهای هاروئه پایین آمد، و فریاد کشید : نه!!!!!!!!!!... از نقابت استفاده نکن،کیهیرو....تو قول دادی!
* کیهیرو با صدای پایینی گفت: اینکارو به خاطر تو میکنم هارو، نمیخوام از دستت بدم،
*و ناگهان نقاب در صورت کیهیرو محو شد،
و دو بال بزرگ خاکستری رنگِ به بالهای کیهیرو اضافه شد و نیمی از بدنش به شکل آهن آتش دیده و فولادی در آمد،
و دستهایش هم پوششی از پَر و آهن فرا گرفت
و پاهایش در میان غلافی از آهن و پَر محو شد،
و موهایش به دو رنگ سفید و خاکستری تغییر رنگ داد ،چند لحظه بعد سطح زمین ترک خورد، و‌ ذرات شن و خاک از میان شکاف های روی زمین به هوا بر خاست،
،هاروئه با گریه گفت: بس کن، کیهیرو خواهش میکنم
* مأمورین به محض دیدن شمایل عجیب و وهم انگیز کیهیرو که با چشمان خاکستری رنگش به آنها خیره شده بود، کمی عقب رفتند،
که ناگهان کیهیرو دستانشو بالا اوردطوری که کف دستهایش رو به بالا بود ‌و با جذب نیرویهای نهفته زمینی، هاله ای ضخیم از نوری آبی رنگ رو اطراف سرش درست کرد،
مأمورین حیرت زده به اون نور خیره کننده، نگاه کردند ، هاروئه بلافاصله اطراف خودش کُره ای از دیوار دفاعی ضد صوت درست کرد،
و در یک لحظه،آن نورِ آبی رنگ تا شعاع زیادی رو در بر گرفت
ادامه دارد